شفقنا- حجت الاسلام والمسلمین محسن صافی گلپایگانی شعری را تقدیم حضرت ولی عصر(عج) کرده است.
به گزارش شفقنا، متن شعر تقدیمی به شرح زیر است:
آرزو دارم که از خیل غلامان تو باشم
یا شبی پروانهی شمع شبستانِ تو باشم
یا نَمی از شبنم برگِ گلستان تو باشم
دوست دارم کامیاب از صبح تابان تو باشم
تا بهکی باید شبها در شام هجران تو باشم
من ندارم واژهای در حدّ اوصاف کمالت
مدح تو باید بگوید کردگار ذو الجلالت
ای که باشد با خداوند جهانبان اتّصالت
«دوست دارم کلبهام یک شب شود کاخ وصالت
گنج در ویرانه بینم مات و حیران تو باشم»
دلبرا مه پیکرا تا کی جمالت را نبینم
از فراق ماه رویت خسته جان و دل غمینم
کاش می شد در جوار حضرتت خلوت گزینم
«دوست دارم با تو باشم گل ز رُخسارت بچینم
همچو نرگس نیمخواب و مست چشمان تو باشم»
ای سر و جانم فدای شوکت و جاه و جلالت
کاش میشد می شدم مبهوت روی بی مثالت
گاه بر چشمت نظر می کردم و گاهی به خالت
«دوست دارم یک شبی را از سحرگه از جمالت
توشه گیرم خوشه چینم بر سر خوان تو باشم»
دوست دارم دیده بر چشمان شهلایت بدوزم
از فراقت ای گل نرگس چو شام تیره، روزم
روزگاری بی قرار کوکب عالم فروزم
«دوست دارم شمع خلوتگه شوم نزدت بسوزم
در میان آب و آتش شاد و گریان تو باشم»
ای که باشد آدم و جنّ و ملک در آرزویت
عرشیان پیوسته در ذکر و ثنا و گفتگویت
روز و شب چشم گُهَرجوی فَلَک در جستجویت
«دوست دارم لاله باشم داغدار از عشق رویت
یا برآرم شعله از دل در شبستان تو باشم»
ای که درد و رنج محنت دیدگان را چاره سازی
کاش می شد قامت سرو سهی را برفرازی
بر دل عشّاق خود با ناوک مژگان بتازی
«دوست دارم پرده برداری ز رُخ عاشق نوازی
تا چو سرو از شوق وصلت پای کوبان تو باشم»
دل، خوش آن روزی که گُم در شام گیسوی تو باشد
قبله گاه مرد و زن، رخسار دلجوی تو باشد
هرکجا رفتم سخن از روی نیکوی تو باشد
«دوست دارم مرغ جانم صید ابروی تو باشد
یا که در خون غوطه ور از تیر مژگان تو باشم»
ای مه برج وجاهت، ای نکومهر درخشان
نور یزدان، جان جانان، شمع تابان، دُرّ رخشان
از کرم ما را مسوزان، بیش ازین از داغ هجران
«دوست دارم سرو آزادت خرامد سوی بستان
فرش راهت دیده سازم خاک بستان تو باشم»
ای امام انس و جان ای حجّت منصور یزدان
ای عدالتگستر نام آور پاکیزه دامان
از پس پرده درآ ای ماهِ از ما گشته پنهان
«ای ولی الله اعظم ناشر احکام قرآن
دوست دارم شادمان از صوت قرآن تو باشم»
ای طبیب دردمندان درد ما را کن تو درمان
عاشقان را کن نظر ای چشمهی نیکی و احسان
از غم هجران تو جانا شدم زار و پریشان
«ای گل بی خار گشتم خوار از جور رقیبان
دوست دارم خار باشم در گلستان تو باشم»
ای همه عالم فدای روی خوب و مهنشانت
دور بادا چشم بد پیوسته از جسم و روانت
جان به قربان تو ای جان جهان، قربان جانت
«دوست دارم تیر باشم بهر چشم دشمنانت
یا که همچون خاک زیر پای یاران تو باشم»
کاش بودم نوکری از چاکران نوکرانت
می شدم با جان و دل در کویت از فرمانبرانت
خوش بُوَد گر می شدم مولای من از یاورانت
«دوست دارم تیغ باشم در کف نام آورانت
یا که گرد سُم مرکب روز میدان تو باشم»
روز و شب را بگذرانم از غمت در آه و زاری
نیست در کف از فراق تو دگر صبر و قراری
وقت آن شد از نقابستان غیبت سر برآری
«ای سحاب رحمت ار لطفی کنی بر من بباری
تا ابد شادان و خرّم دل ز باران تو باشم»
ای نگار نازنین ای یار نیکو منظر من
سرو دلجوی گلستان ولایت سرور من
بنگر ای دریای رحمت حال زار و مضطر من
«ای همای کاخ احسان سایه افکن بر سر من
خواهشی دارم که وقت مرگ میهمان تو باشم»
ای امام عصر و دوران ای شهنشاه زمانها
الکن از وصف وجودت ای امیردل زبانها
دست ما را از کرم گیر ای پناه ناتوانها
«ای طبیب دردمندان یاور بی خانمانها
در میان قبر خواهم سر به دامان تو باشم»
نامهام پر شد اگر از جرم افزون شرمسارم
ماندهام حیران ز کارم راه پیش و پس ندارم
خسته و نالان و زارم سر به پایت می گذارم
«روسیاه و عذرخواهم ای شه والا تبارم
آرزو دارم قیامت از محبّان تو باشم»
بی تو ای مهر تولّا خسته و پژمردهام من
سر به فرمان همایونی ز طاعت بردهام من
از فراقت خون دلها خوردهام آزردهام من
«ای مغیث و حامی افسردهگان (افسرده) ام من
شاد گردم گر پذیری از غلامان تو باشم»
پایبندم من به عهد محکم دیرینه خود
بارها سرکرده ام با ندبه، من آدینه خود
کاش می دادی به دستم لحظهای آیینه خود
«دوست دارم گر بچینی گل برای سینه خود
ساق آن گل گردم و سر در گریبان تو باشم»
خاک پای عاشقان مهدی صاحب زمانم
شکر ایزد نام جانبخشش شده ورد زبانم
ای ولی الله یزدان ای امام مهربانم
«دوست دارم در تفرّج گاهت ای آرام جانم
سر به چوگانت دهم شاهد به جولان تو باشم»
گر نمک دست قضا بر سینهی زخمم بپاشد
یا که صد بارِ نمک، بر زخم دل هردم بپاشد
غم ندارم هرچه باشد گر زیاد و کم بپاشد
«دوست دارم تار و پودم را غمت از هم بپاشد
یا چو موی دلبر محزون پریشان تو باشم»
جان چه باشد تا دهم در راه جانان جان خود را
صد هزاران جان اگر باشد فدای موی مولا
آرزو دارم بمیرم در هوایش میثم آسا
«دوست دارم ای خدای حُسن اندر عید اضحی
در منای کعبه وصل تو قربان تو باشم»
ای نگار گل عذار نازنین جانانه دلبر
با نگاهی گاهگاهی جان ما را کن معطّر
کشت ما را آتش هجران وصالت کن میسّر
«دوست دارم سویت آیم ور ببادم میرود سر
خوشدلم با دادن جان نقش ایوان تو باشم»
ای شمیم نوبهاران بر لبم پیوسته نامت
عالمی در انتظار لحن شیرین کلامت
منتظر تا بشوند از کعبه آوای پیامت
«ای امام منتظر بنما قیامت از قیامت
دوست دارم شاهد بالای فتّان تو باشم»
سالها بی تو گذشت و سینه شد کاشانه غم
«محسن صافی» زند فریاد هجرانت دمادم
ای امام آخرین ای حجّت والای خاتم
«ای خدیو ملک ایمان پادشاه هر دو عالم
دوست دارم زندگی اما به دوران تو باشم»
محسن صافی گلپایگانی
شوال المکرم 1441