امروز : جمعه 10فروردینماه 1403 | ساعت : 13 : 11

آخرین اخبار

سخنگوی وزارت خارجه حملات رژیم صهیونیستی به سوریه را محکوم کرد

شفقنا- سخنگوی وزارت خارجه حملات هوایی شب گذشته رژیم...

«نهج البلاغه و امام علی (ع)»؛ قدرت در سیره و سخن امام علی (ع)...

شفقنا- استادیار دپارتمان الهیات دانشگاه مفید گفت: نهج البلاغه...

«آمریکا و اسرائیل: چه کسی تسلیم چه کسی است؟» سرمقاله القدس العربی

شفقنا- «دانیل کورتزر» سفیر اسبق آمریکا در اسرائیل (بین...

مراسم شب قدر در هیئت ثامن الائمه سیدنی برگزار می شود

شفقنا- مراسم احیاء اولین شب قدر در هیئت قرآنی...

القدس العربی: تجمع هزاران اردنی در محکومیت جنگ در غزه و عادی سازی روابط...

شفقنا- هزاران اردنی شامگاه گذشته در مجاورت سفارت اسرائیل...

برنامه‌های تلویزیون برای شب های قدر ماه رمضان 1403  

شفقنا- جزئیات برنامه‌ شب های قدر تلویزیون در سه...

اعمال نخستین شب قدر 

شفقنا- حضرت محمد(ص) می‌فرمایند: «خداوند به امت من شب...

سانا: در نتیجه حمله اسرائیل به حلب تعدادی کشته و زخمی شدند

شفقنا- در اثر تجاوزات اسرائیل به حومه حلب، شماری...

شیعه گراف/ حضرت امام علی بن ابیطالب (ع)

شفقنا – شیعه گراف/ حضرت امام علی بن ابیطالب...

شیعه گراف/ حضرت امام علی بن ابیطالب (ع)

شفقنا – شیعه گراف/ حضرت امام علی بن ابیطالب...

شیعه گراف/ حضرت امام علی بن ابیطالب (ع)

شفقنا – شیعه گراف/ حضرت امام علی بن ابیطالب...

شیعه گراف/ حضرت امام علی بن ابیطالب (ع)

شفقنا – شیعه گراف/ حضرت امام علی بن ابیطالب...

دل به عشقت مبتلا شد/ 7 برای یک نفر، همیشه جا هست!؛ اربعین نوشت های محمد آقاسی

شفقنا- محمد آقاسی ،جامعه شناس با حضور درپیاده روی اربعین حسینی خاطرات ونکات خود را به رشته تحریر درآورده ودراختیار شفقنا قرار داده است ؛ هفتمین بخش از نوشتارها وی در ادامه می آید:

اشاره: مشاهده پدیده های جمعی برای کسانی که علوم اجتماعی خوانده اند، مثل کارگاه برای مهندسان و آزمایشگاه برای پزشکان، بسیار حائز اهمیت است. چندسالی است که پیاده روی اربعین در بیش از 80 کشور مسلمان جهان و به ویژه با همّت شیعیان عراق، رنگ و رویی دیگر یافته و می توان از آن به عنوان «کنش جمعی شیعی» یاد نمود. آنچه در این سلسله یادداشت ها می آید، پیاده نوشته های یک جامعه شناس از تجربه حضور و همراهی اش در این اجتماع بزرگ است.

پرسان پرسان می رسم به محوطه ای که از دور نمایان می شود. فاصله دارد از محوطه شهر. می رسم و تعجب زودتر از من می رسد. عده ای هستند بدون لباس فرم وتلاش می کنند جمعیت بیش از هزار نفری را سامان دهند. یک فضای وسیع، ظل آفتاب و چند ون بزرگ که همان اندازه مینی بوس های خودمان است. مردمی که ایستاده اند و خسته اند و حسابی عرق می ریزند. از اول قدم های مورچه ای جلو می رویم. ساعتم را نگاه می کنم که  فقط یک ساعت تا اذان ظهر مانده است.

چند خانم هستند جلوی من، با همدیگر و محجبه و ایرانی. می گویند و می شنوند و می خندند. یک نفرشان یکهو نذری می دهد از آب میوه های شیشه ای که در عراق زیاد است به انواع مختلف. حالا خنک تر می شوند و بلند تر حرف می زنند و از خانمی که پیرتر است و عمه، تشکر می کنند مدام. حواسم پی حرفهای آنان است که سر بر می گردانم که همان کامیونهای حمل بار را می بینم که رسیده دم در محوطه.

هر چه نیرو دارم در پاهایم جمع می کنم. بی خداحافظی از اطرافیانم می دوم به سمت اش. کوله ام مثل پاهایم خسته است و به عقب می کشدم اما می دانم اگر نرسم به ازای این ساعت، ساعتها باید بایستم و معطلی را تحمل کنم. من که می دوم انگاری خیلی ها می دوند ولی اگثریت جمعیت مانده اند. به ضرب و زور و هزار اصرار سوار می شوم. اصلا جا ندارد و حسابی پر است اما «برای یک نفر همیشه جا هست».

***

روی خاک و آسفالت همانجا که به سامرا رسیدم به جماعت نماز می خوانم. به سختی جا پیدا می کنم و حسابی خاکی می شوم. چاره ای نیست. ساعت یک و نیم است هنوز ماشین هم پیدا نکردم. حالا باید از بین همه صداها آنکه نجف را می گوید پیدا کنم. یکی پر است، یکی گران است، یکی چند نفر را می خواهد و عاقبت یک ون دیگر نصیبم می شود که سوار می شوم. خستگی و کوفتگی اجازه فکر کردن را نمی دهد و حتی اجازه خوابیدن هم. تشنگی هم این بار مزید بر علت است. گرسنگی را با چند آجیل باقی مانده مقداری می شود سامان داد اما تشنگی… فکر ذهنم آنقدر بلند است که به همه آب می دهند از آن لیوانی ها که یک هورت بکشی تمام است.

در کشاکش چرت و بیداری ام. به جاده که بی انتها می رود انگار و به خورشید که افق را تصویر می کند می نگرم و به مسیری که هنوز شروع نشده است. و چه سفری است سفری که آغازش با خودت نیست و پایانش هم. چه سفری است که بار و بنه را باید مختصر ببندی و زاد و توشه را برای آینده تا می توانی گردآوری. چه سفری است که این همه انسان را گرد هم آورده است؟ به کجا می رونداش معلوم و از کجا می آیند هم. اما چگونه برمی گردند و چه ها خواهند گفت؟

جاده می رود و ماشین می ماند، این بار برای غذای زوار کنار تک موکبی از اهل شیعه این دیار. در جاده سامرا خبری از موکب ها نیست و یا چندتایی است که به شکوه و عظمت موکب های جاده نجف به کربلا نیست. بین مرقد امام زاده سیدمحمد و ابراهیم ابن مالک اشتر هم هست که منطقه ای است شیعه نشین. معلوم است که غذای اصلی تمام شده و حالا که قریب به چند ساعت از سامرا دور شده ایم تنها عصرانه ای اندک باقی مانده است. در صف می ایستم. گمانم گرسنه نیستم. اما باید چیزی بخورم. در صف یک عراقی بدون نوبت آمده و بحث اش شده با مسوول توزیع غذا که گویی صاحب موکب هم هست از آنجا که همه احترامش می کنند. بزرگترین دعوایی که از عراقی ها دیدم این است که بلند حرف می زنند چیزی شبیه به فریاد و حرف می زنند و نه چیز دیگر. نه فحشی در کار است و نه زد و خوردی اما تخلیه می شوند. به ضرب و زور عربی قرآنی و طلبگی که بلدم می فهمم که مردی که دعوا را شروع کرده می گوشد این ها ایرانی هستند و من عراقی و باید بدون صف غذا بگیرم. پاسخ یک چیز است: «همه زائر هستند و شیعه». مرد قبول نمی کند البته ولی دل ما خنک می شود. از عصبانیت و ناراحتی لقمه را نگرفت و رفت، یک تکه نان و یک بخش از دلمه فلفل. با همان گاز اول می فهمم که خوش مزه است و البته خیلی کم. برای بار دوم در صف که می رم پشت نفرات ون جدید که بیشتر هستند افتاده ام. صف طولانی تر است و غذا رو به اتمام و البته لقمه دوم را هم می خورم که کمک می کند تا نجف بتوانم بخوابم. ادامه دارد…

اخبار مرتبط

پاسخ دیدگاه

لطفا نظر خود را وارد کنید
نام خود را بنویسید