شفقنا- «کائیچی کوواهارا» در آن صبحی که باید به سوی مرگ پرواز میکرد، به دقت خود را شست. لباسهای زیری را که برای آن روز تهیه دیده بود، پوشید. عکسی از خود به همقطارانش داد تا در مراسم خاکسپاری از آن استفاده کنند. ناخنهای چیدهشده و طرهای از موهایش را هم به همراه یک نامه برای مادرش فرستاد. سپس در آخرین ضیافت زندگی خود شرکت کرد و بهعنوان وداع چند شاخه گل، یک ظرف ساکی، یک ماهی مرکب خشکشده و دو نخ سیگار هدیه گرفت.
پرواز از جزیره کیوشو تا اوکیناوا، سه ساعت طول میکشید. ژاپنیها در عمل مجمعالجزایر آن منطقه جنوبی را از دست داده بودند و صدها ناو جنگی آمریکاییهای دشمن در آبهای آن منطقه در رفتوآمد بودند. خلبان کوواهارای ١٩ساله هم وظیفه داشت علیه یکی از همین ناوها دست به حمله انتحاری بزند؛ زیرا به او وعده داده شده بود با این کار از خود یک خدای شینتو خواهد ساخت.
قرار بر این بود که این عملیاتهای شهادتطلبانه بتوانند در آخرین دقایق از شکست ژاپن در جنگ جلوگیری کند. این عملیاتها که کامی کازه نام داشت و معنی آن تقریبا «بادهای الهی» است، ظاهرا در قرن سیزدهم ژاپن را از دو هجوم بزرگ مغولها نجات داده بود.
اما آن روز چهارم می١٩٤٥ بود.
مردی که در واقع هفت دهه پیش باید میمرد، امروز ٨٩ساله است و در کافهای واقع در توکیو قرار ملاقات دارد. کوواهارا پیرمردی ظریف با چشمهایی هوشیار است؛ چشمهایی که زیر ابروانی انبوه قرار دارد. او یک دسته عکس سیاهوسفید روی میز چیده است که همه آنها تصاویر جوانی او در یونیفرم خلبانی است.
فقط از همان پایگاه کوواهارا، ٣٥٩ خلبان کامی کازه به سوی مرگ پرواز کردند. مجموعا خلبانان عملیات کامی کازه دوهزارو ٥٠٠ نفر بودند و کوواهارا یکی از معدود افرادی است که به طرزی شگفتانگیز جان سالم به در برده و زنده ماندند. اکنون میخواهد از آن روزها بگوید، اما از همان زمان احساس گناه او را رها نمیکند و البته آن کشش لجوجانه برای زندهماندن که همواره نیروی محرک او در زندگی بوده است. کوواهارا عمیقا بر این باور بوده و است که به خاطر همقطاران ازدسترفتهاش و روایت قصه آنها باید به زندگی ادامه دهد. بههمینخاطر بود که پس از جنگ در کسوت یک مدیر بخش خصوصی مشغولبهکار شد و به صورت مکاتبهای تحصیلات دانشگاهی خود را ادامه داد و شب و روز کار کرد و حتی در دوران بازنشستگی نیز همچنان کار میکرد و به شرکتها مشاوره میداد. کوواهارا مدرک فوق لیسانس خود را نیز در رشته جامعهشناسی گرفت.
او چندین کتاب درباره زندگی خود به عنوان یک خلبان کامی کازه به رشته تحریر درآورده است؛ اما امسال به دلیل برگزاری مراسم هفتادمین سالگرد پایان جنگ دوم جهانی بیشازپیش وحشت از آن جنگ به زندگی او بازگشته است زیرا هر لحظه باید انبان خاطرات خود را واکاوی کرده و افزون بر آن وحشت از بروز یک جنگ جدید را تحمل کند. ژاپن درحالحاضر بار دیگر تسلیح میشود زیرا از ناحیه چین احساس تهدید میکند. سیاستمداران وطنپرست در توکیو هم علاقه زیادی به یادآوری گذشته جنگطلبانه کشور خود دارند.
بهویژه سرنوشت خلبانان کامی کازه در راستای علایق سیاستمداران امروز مورداستفاده ابزاری قرار میگیرد. فیلمی در مورد این گروه از خلبانان ساخته شد و بهشدت مورداستقبال اهل سینما قرار گرفت. حتی شینزو آبه، نخستوزیر ژاپن نیز به تماشای این فیلم نشست و اعتراف کرد که عمیقا تحتتأثیر آن قرار گرفته است. آبه افزون بر آن به دیدار معبد یوزوکونی رفت، همان معبدی که محل ادای احترام به اصلیترین جنایتکاران جنگی ژاپن به حساب میآید. برخی دیگر از سیاستمداران اصرار دارند که نامههای وداع خلبانان کامی کازه بهعنوان میراث فرهنگ جهانی ثبت شود.
و اینگونه نوستالژی جنگ است که خشم کوواهارا را برمیانگیزد. او میگوید: «سیاستمداران امروزی ما چیزی از جنگ نمیدانند». از همین رو کوواهارا قصد دارد تا زمانی که توان داشته باشد از جنایات آن کسانی بگوید که یک نسل را به سوی مرگ روانه کردند.
کوواهارا هنوز به مدرسه میرفت که جنگ در پاسیفیک آغاز شد. روز هفتم دسامبر ١٩٤١ ژاپن به پایگاه آمریکا در پرل هاربر هاوایی حمله و بخش بزرگی از ناوگان پاسیفیک را نابود کرد و تقریبا دوهزارو ٤٠٠ سرباز آمریکایی را به کام مرگ کشاند.
امپراتوری ژاپن یک سال پیش از آن با آلمان هیتلری و ایتالیای فاشیست پیمان اتحاد بسته بود و این سه کشور درواقع همان متحدین را تشکیل میدادند. در آن زمان ژاپن در رؤیای گسترش امپراتوری تا سرزمین هند بود و از سال ١٩٣٧ یگانهای امپراتور بخشهای بزرگی از خاک چین را به اشغال خود درآورد و در سپتامبر ١٩٤٠ به سوی شمال هندوچین به پیشرویهای خود ادامه دادند.
پرزیدنت «فرانکلین دی. روزولت» با اعمال تحریمهایی علیه توکیو به این سیاست توسعهطلبانه ژاپنیها واکنش نشان داد. رئیسجمهور آمریکا با تحریم ارسال نفت به این کشور محروم از هرگونه مواد خام، ژنرالهای ژاپنی را بهشدت با مشکل روبهرو کرد. تقریبا پنج ماه بعد بود که آنها نیز به پرل هاربر حمله کردند و به این ترتیب روزولت بهانه لازم برای شرکت کشورش در جنگ به نفع بریتانیای کبیر را به دست آورد. استراتژیستهای ژاپنی بیش از هر چیز تحتتأثیر روح و فرهنگ سامورایی بودند و ضدیت با ابرقدرتهای غربی را اوج اخلاق جنگی سربازان خود عنوان میکردند.
کوواهارا نیز با همین فرهنگ رشد کرد و در سال ١٩٤٢ وارد آموزشگاه خلبانی نیروی دریایی شد. او امید داشت که به این صورت آن فقری که از زمان تحریمها و بحران جهانی اقتصاد گریبانگیر خانوادهاش شده بود، پایان گیرد. کوواهارا همزمان در رؤیای پرواز با هواپیماهای غیرجنگی در دوران پس از جنگ بود اما در هشتم فوریه ١٩٤٥ همه هنرجویان آموزشگاه خلبانی فراخوانده شدند.
یک افسر اعلام کرد: «ژاپن در جنگ مقدس خود علیه آمریکا و بریتانیا در موقعیت حساسی قرار دارد. از همین رو تصمیم داریم که یک واحد ویژه تأسیس کنیم. ورود به این واحد ویژه اختیاری است و هرکس بخواهد میتواند در آن نامنویسی کند». سپس به هر یک از هنرجویان یک برگ کاغذ و پاکت نامه داده شد.
کوواهارا میگوید: «انگار که صدایی شوم همهجا را فرا گرفت». او هنوز بسیار جوان بود و زندگی خود را دوست داشت و به مادر و پنج خواهر و برادرش فکر میکرد. پدرش یک سال قبل بر اثر بیماری درگذشته بود و این خانواده از آن زمان با پولی زندگی میکرد که کوواهارای جوان برای آنان میفرستاد. از سوی دیگر عدم شرکت در آن واحد ویژه نیز برای او امکان نداشت. به همین دلیل روی آن برگ کاغذ این جمله را نوشت: «اطاعت میشود». و سپس آن را در داخل پاکت قرار داد.
دو روز بعد فهرست خلبانان مرگ قرائت شد و نام کوواهارا نیز در میان آنان بود. او میگوید: «احساس میکردم که یک تکه سرب قورت دادهام». از آن روز کوواهارا برای این تمرین میکرد که بتواند یک بمب زنده باشد. او تنها برای سقوط آموزش دید؛ زیرا باید به هر صورت ممکن در مصرف سوخت صرفهجویی میشد.
اگرچه در ژوئن ١٩٤٢ جنگ به مرزهای ژاپن رسیده بود اما در جولای ١٩٤٤ بود که نیروهای آمریکایی، سایپان را به تصرف خود درآوردند. آمریکاییها از آن پس از این جزیره بهعنوان محل پرواز بمبافکنهای بی-٢٩ استفاده میکردند؛ همان بمبافکنهایی که مأموریت اصلیشان بمباران توکیو و دیگر شهرهای ژاپن بود. سپس در اول آوریل ١٩٤٥ اولین یگانهای آمریکایی به اوکیناوا رسیدند. ژاپنیها این مجمعالجزایر جنوبی را به گونهای مجهز کرده بودند که بهعنوان یک منطقه حایل از آن استفاده میشد؛ منطقهای که کارکرد اصلی آن بهتعویقانداختن اشغال جزایر اصلی تا حد ممکن بود. نبرد بر سر اوکیناوا سه ماه به طول انجامید و آمریکاییها طی آن ١٢ هزار نفر از سربازان خود را از دست داده و تلفات نظامی ژاپنیها به بیش از صد هزار و تلفات غیرنظامی آنها به ١٥٠ هزار نفر رسید.
در آن زمان کوواهارا در پایگاه کوشیرا برای پرواز مرگ خود آماده میشد. او میگوید: «مانند یک محکوم به اعدام زجر میکشیدم». شبها نمیتوانست بخوابد. یکی از همقطارانش که تحمل این تنشها را نداشت به زندگی خود پایان داد. آن ساختمان چوبی خوابگاه خلبانان مرگ روزبهروز خلوتتر میشد. افراد باقیمانده اما ساعات بیشتری را در سالن غذاخوری میگذراندند و تا وقتی خبر «موفقیت مأموریت» همقطارانشان برسد در آنجا میماندند. غذاهای سرد آن پایگاه که برای هیچکس مطبوع نبود، برای کوواهارا یادآور آن قربانیان معابد بود.
روز چهارم می ١٩٤٥ فرمان عملیات برای کوواهارا صادر شد. شب قبل از آن در یکی از محلههای شهر حسابی میگساری کرده بود. صبح روز بعد هواپیمایش را به سوی باند پرواز هدایت کرد. یک مرد جوان به سوی هواپیمای او دوید و از او یک یادگاری خواست. کوواهارا ساعت مچی خود را باز کرد و آن را از پنجره هواپیما به بیرون انداخت. این ساعت در واقع هدیهای از سوی خواهر بزرگش بود. درواقع کوواهارا خود را از آخرین چیزی که میتوانست بین او و زندگی پیوند برقرار کند، رها کرده بود.
در داخل کابین هواپیما یک بیسیم و یک جهتیاب بود. کوواهارا هواپیمایش را که ٨٠٠ کیلوگرم بمب در داخل شکم خود حمل میکرد، بهسوی جنوب هدایت کرد. پس از مدتی از داخل موتور صداهای غیرمعمولی به گوش رسید. حالا باید چهکار کند؟ تازه یکسوم از مسیر خود به سوی اوکیناوا را پیموده بود و نمیدانست چطور میتواند این هواپیمای معیوب را بازگرداند. به همین دلیل در جزیره تانگاشیما فرود اضطراری کرد و هواپیمایش تعمیر شد.
صبح روز بعد به پایگاه بازگشت. اینبار برخلاف دیروز نهتنها کسی به استقبال او نیامد، بلکه برخورد بسیار سردی با وی صورت گرفت، زیرا افسران مافوق میخواستند بدانند چرا و به چه علت او زنده بازگشته است و کوواهارا شرمنده شد.
روز هشتم ماه میآلمان تسلیم شد اما نظامیان متعصب ژاپنی به هیچ عنوان حاضر به قبول شکست و اعتراف به آن نبودند. آنها خطاب به ملت خود سوگند خوردند که تا نبرد آخر از دادن «یکصد میلیون شهید» مضایقه نکنند. و بهاینترتیب بود که دومین مأموریت کامی کازه کوواهارا روز ١١ ماه میآغاز شد.
اما اینبار نیز موتور هواپیما مشکل پیدا کرد و روغن موتور به شیشه جلو پاشید. کوواهارا بهزحمت اقدام به فرود اضطراری کرد و هواپیما را به زمین نشاند. صبح روز بعد اما واحد کامی کازه در کوشیرا منحل اعلام شد. روز ششم آگوست نیروهای آمریکا شهر هیروشیما را بمباران اتمی کردند و سه روز بعد یک بمب پلوتونیومی بر شهر ناکازاکی فرود آمد.
روز ١٥ آگوست بود که کوواهارا و همقطارانش برای شنیدن اولین نطق رادیویی امپراطور فرا خوانده شدند. اما آن صدا هیچ شباهتی به صدای خدایان نداشت و بیشتر به صدای زیر و لرزان و غیرطبیعی یک انسان شکستخورده شبیه بود. البته آنها هیچ یک از کلمات امپراتور را که بهاصطلاح به زبان درباری ژاپن صحبت میکرد، متوجه نشدند و یک افسر برای آنان توضیح داد امپراتور از ملت میخواهد «غیرقابل تحملها را تحمل کنند». و بهاینترتیب بود که ملت شکست خورد.
هنگامی که کوواهارا یک سال بعد به دهکده خود در شمال ژاپن بازگشت، هنوز هم نامش در میان کشتهشدگان قرار داشت و هنگامی که در سال ١٩٦٩ بار دیگر به پایگاه سابق کوشیرا بازگشت تا در یک مراسم یادبود شرکت کند، با پرسشهای خصمانه بازماندگان همقطاران مردهاش روبهرو شد: «چرا و به چه علت شما زنده ماندید؟». حتی در این لحظه نیز که جریان آن روزها را تعریف میکند خشم سراسر وجودش را فرا میگیرد؛ خشمی که درواقع علیه آن افسرانی است که بسیاری از آن جوانان را به کام مرگ فرستادند و خود مانند بزدلها به خانه بازگشتند.
کوواهارا درحالحاضر به نگهداری از همسر علیل خود مشغول است و البته خودش هم با عوارض کهنسالی دستوپنجه نرم میکند. اما همچنان هر روز ساعت سه صبح از خواب برمیخیزد و به ورزشهایی میپردازد که در زمان خدمت در ارتش یاد گرفته بود. و سپس به احترام خلبانان کامی کازه یک دقیقه سکوت میکند؛ همان خلبانانی که هرگز بازنگشتند.
منبع: اشپیگل/ ترجمه: محمدعلی فیروزآبادی
امروز : یکشنبه 18آبانماه 1404 | ساعت : 01 : 26
خبر فوری
دیدار با آخرین بازمانده کامی کازه
اخبار مرتبط











