شفقنا- استاد مهریزی با تأکید بر اینکه شیعه و مکتب شیعه، مکتب انتخاب و اختیار است و سیره عملی امامان اثبات کننده چنین رویکردی است، بیان کرد: در دوره های مختلف تاریخی حکومت ها بحثهایی از قبیل جبر و اختیار را برجسته می کردند تا بر ناتوانی ها و ظلم و ستم های خود سرپوش بگذارند لذا در دورههایی مسایلی از جمله «رضا به قضای الهی، قناعت و اینکه سختیها و درد و رنج مکافات کارهای بد مردم است» ترویج می شود. امروز در مواردی نیز شاهد این رویکرد از سوی برخی هستیم، مثلاً در دوره ای که ائمه جمعه با دولتها سازگارند، کمبودها و گرفتاریها را غضب الهی میدانند، اما اگر دولت تغییر کند، دیگر این تعبیرات را به کار نمیبرند و آن را سوء مدیریت دولتمردان و ناتوانی آنها میدانند.
وی عنوان کرد: عالمان دین باید رفتارشان دینی باشد و میان عمل و قولشان ناسازگاری نباشد و یکرنگی و صداقت حاکم باشد. واقعیت های زندگی را درک کنند و در بطن زندگی اجتماعی حضور داشته باشند و دنیا و انسان های جدید را بشناسند. دین را برای انسان بدانند نه انسان را برای دین. از احتیاط های بی جا پرهیز کنند. حاکمان نیز باید رفتارشان با حرف هایشان هماهنگ باشد. شرایط زندگی مناسب را برای جامعه فراهم کنند. در این صورت ما می توانیم دینداری را ترویج کنیم و انسجام دینی و فرهنگی جامعه حفظ میشود، چنانچه هر یک از این موارد اجرا نشود، ترویج و انسجام دینی و فرهنگی رخ نمی دهد.
متن گفت وگوی شفقنا با حجت الاسلام و المسلمین مهدی مهریزی را می خوانید.
تشیع را بیشتر میتوان به عنوان مکتب انتخاب و اختیار یا مکتب اجبار معرفی کرد؟
در ابتدا چند مطلب مقدماتی را ذکر می کنم. این تعبیر در روایات اهل بیت(ع) فراوان ذکر شده که «لاَ جَبْرَ وَ لاَ تَفْوِيضَ وَ لَكِنْ أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ؛ ما نه جبر و نه تفویض را نمیپذیریم بلکه یک راه میانه را انتخاب می کنیم.» این فرمایشی است که از امامان شیعه به کرات نقل شده و ناظر به دو جریانی است که در آن دوره ها در جهان اسلام وجود داشته است. یک جریان کسانی بودند که معتقدند آدمی در کارهای خود مجبور است و در واقع اراده او تاثیرگذار نیست و هر آنچه انجام می شود اراده الهی است. در مقابل دیدگاه دیگری وجود داشت مبنی بر اینکه وقتی انسان خلق شد چون خدا به او اراده داد، دیگر اراده اوست و خداوند نقشی ایفا نمی کند.
شیعه و مکتب شیعه، مکتب انتخاب و اختیار است
این دسته از روایات که ویژگی مکتب اهل بیت(ع) است، بر این نکته تأکید دارد که ما دو کانون داریم که رابطه آنها رابطه طولی است، یک کانون خداست که منشا قدرت بالاستقلال است و دیگری انسان است که اراده دارد، ولی ارادهای که از خداوند گرفته است لذا نه انسان از مسئولیت خلاص می شود و نه احساس استقلال، تکبر و خودخواهی به او دست می دهد که گفته شود مستقل است. این راه میانه آن چیزی است که ما در مکتب اهل بیت(ع) داریم. به همین جهت در دسته بندیهای کلامی می گویند شیعه جزو عدلیه است مثل معتزله که آنها را جریان عدلیه قلمداد میکنند، برخلاف جریان اشعریها و اشعری مسلکها که گرفتار جبر شدند. بنابراین میتوانیم بگوییم که شیعه و مکتب شیعه، مکتب انتخاب و اختیار است.
نکته دوم اینکه نباید این مسئله را در تقابلهای مذهبی تشیع و تسنن ببریم؛ به نظرم جریان عمومی جهان اسلام همین جریان انتخاب و اختیار است، البته اشاعره سخنانی داشتند که از آن جبر استنباط میشد. اما کلیت جهان اسلام چنین نیست لذا من ترجیح می دهم که از این تقابل فکری پرهیز شود و گفته نشود که تشیع مظهر مکتب انتخاب است و در مقابل، دیگران به گونه دیگری هستند.
حکومت ها «جبر و اختیار» را برجسته می کنند تا بر ظلم و ستم های خود سرپوش بگذارند
نکته سوم اینکه در دوره های مختلف تاریخی حکومت ها بحثهایی از قبیل جبر و اختیار را برجسته می کردند تا بر ناتوانی ها و ظلم و ستم های خود سرپوش بگذارند لذا در دورههایی مسایلی از جمله «رضا به قضای الهی، قناعت و اینکه سختیها و درد و رنج مکافات کارهای بد مردم است» ترویج می شود. در مواردی امروز نیز شاهد این رویکرد از سوی برخی هستیم، مثلاً در دوره ای که ائمه جمعه با دولتها سازگارند، کمبودها و گرفتاریها را غضب الهی میدانند، اما اگر دولت تغییر کند، دیگر این تعبیرات را به کار نمیبرند و آن را سوء مدیریت دولتمردان و ناتوانی آنها میدانند. در گذشته نیز این رویکرد وجود داشته که حکومتها برای سرپوش گذاشتن بر ناتوانیها و ظلم و ستمها، عناوینی این چنینی را مطرح میکردند. ترویج چنین ادبیاتی از سوی حکومتها و قدرتها برای آرام کردن جامعه و فاصله انداختن از اینکه به ماهیت آنها پی ببرند، بوده است.
نکته چهارم اینکه در مباحث کلامی و فلسفی، بحثهای جبر و اختیار زیاد مطرح می شود، اما متاسفانه در کلام و فلسفه اسلامی خیلی مواقع مباحث انتزاعی می شود یعنی در زندگی اجتماعی حضور ندارد و کمتر از آن بحثها در مسائل اجتماعی و زندگی اجتماعی استفاده می شود به همین جهت فلسفههایی که در دورههای اخیر در دنیا شکل گرفته، خیلی عینیتر است تا آنچه که ما به عنوان فلسفه اسلامی میشناسیم لذا گروههای خیلی خاصی با آن ارتباط برقرار می کنند و علت هم، انتزاعی بودن آن است.
مباحث جبر و اختیار گرچه در علم کلام و فلسفه اسلامی بحث می شود، اما نتیجه این بحث ها در زندگی اجتماعی مردم حضوری ندارد و بیشتر بحثها انتزاعی و به دور از واقعیت هاست.
تشیع در برابر سایر مکاتب اسلامی و ادیان دیگر در حوزه انتخاب و اجبار چه تمایزاتی دارد و چگونه این موضوع با استفاده از قرآن و روایات توضیح داده میشود؟
امامان شیعه مفسران قرآن هستند و مذهب شیعه را به عنوان تفسیر اهل بیت(ع) از قرآن می شناسیم. قرآن میخواهد دو مساله را به انسان تعلیم دهد، یکی اینکه منبع قدرت خداست، دوم اینکه توجه شود هر انسانی باید پاسخگوی کارهای خود باشد. این همان رابطه طولی است که بدان اشاره کردم، یکی کانون قدرت الهی است که همه قدرت و انرژی از آنجاست و دوم انسان است که مسئول کارهایش می باشد در سوره حمد که در شبانه روز 10 بار می خوانیم، آموزش می دهد «إيّاكَ نَعبُدُ وَ إِيّاكَ نَستَعِينُ» در این آیه بیان می شود که من هستم که عبادت می کنم، بنابراین مجبور نیستم، اما منشأ قدرت و نیرو خدا است که از او مدد میجوییم؛ در حقیقت این آیه «أَمْرٌ بَيْنَ أَمْرَيْنِ» را تعلیم می دهد.
من رابطه خدا با انسان را به نیروگاه های برق و کلیدهای خاموش و روشن برق که در اختیار ماست، تشبیه می کنم. اگر نیروگاه برق نباشد، لامپ روشن نمی شود و حرکتی اتفاق نمی افتد، اما کلید استفاده از این برق در اختیار ماست و هر زمان اراده کنیم برق را خاموش یا روشن خواهیم کرد یعنی اراده ما مثل کلید است و قدرت الهی مثل نیروگاه مولد است و رابطه آنها طولی است. این دو بُعد را که در نظر بگیریم، هم انسان مسئولیت پذیر می شود چون نمی گویند مجبور است و هم مغرور نمی شود چون فکر نمی کند که همه چیز از خودش است یعنی یک تعلق و وابستگی و ارتباط را باید برای خودش باور کند و از آن آثار منفی تکبر و خودخواهی بیرون بیاید.
در میان سایر مذاهب این تعبیر زیبا را نداریم مثلاً در معتزله گفته می شود انسان آزاد است، اشاعره می گویند انسان مجبور است، ولی به این شکل لطیف که هر دو جنبه را با هم در نظر بگیرد در هیچ مکتبی پرداخته نشده است.
شاید همان کسانی که طرفدار آزادی انسان هستند، نمی خواهند قدرت خدا را نفی کنند اما تمرکزشان روی این بُعد بوده است، امامان شیعه با ظرافت و لطافت خواستند همیشه هر دو بُعد را به انسان یادآوری کنند و این رویکرد از جمله ویژگی های مکتب اهل بیت(ع) است لذا من تمایز را در بیان جامع و زیبا می دانم نه اینکه بگویم اختیار در مقابل جبر یا جبر در مقابل اختیار.
چگونه میتوان برجستگیهای تشیع در ایجاد جامعهای آگاه، آزاد، معنوی و عقلانی و همچنین ظرفیت پاسخگویی به نیازهای جامعه را از منظر تاریخی و دینی نشان داد؟
به نظرم آنچه می تواند برجستگی ها را نشان دهد مراجعه به سیره عملی امامان و سیره عملی عالمان شیعه است. به عنوان مثال اگر به زندگی امام علی(ع)، در نوع حکومت، برخورد و رفتار با جریانها و افراد مختلف و نوع مواجه با مساله فقر و محرومیت مراجعه کنیم، یک نمونه بی نظیر است. یا امام حسن(ع) وقتی متوجه می شوند که جامعه ظرفیت و آمادگی لازم را ندارد، صلح را می پذیرد. امام حسین(ع) نیز در عین حالی که حرکت و قیام می کند، ابعاد انسانی مختلفی را رعایت می کند. مناظره هایی که در دوره امام صادق(ع) و امام کاظم(ع) صورت گرفته است. ابن ابیالعوجاء فردی است که شاگردان امام صادق(ع) را به چالش می کشاند، شاگردان حضرت عصبانی می شوند و گاهی توهین می کنند ولی به آنها میگوید رئیس شما این چنین برخورد نمی کند.
لذا اگر عمل امامان در برهه های مختلف را برجسته کنیم، در زمینه های مختلفی می توانیم به پیشرفت و موفقیت برسیم. به طور کلی ایجاد فضای آزادی و آگاهی بخشی بسیار حائز اهمیت است و به نظر من در این قسمت آنچه بسیار کارساز است، ارایه سیره عملی است.
سیره عملی امامان شیعه حقیقتاً قابل دفاع است، نقاط منفی در آن نیست گرچه گاهی گزارش های تاریخی در این باره ناقصی باشد. این سیر آزادی و آگاهی بخشی تا دوره عالمان شیعه و اوایل عصر غیبت ادامه پیدا می کند، شیخ صدوق یک عالم است که در قم زندگی می کند و شیخ مفید عالمی است که در بغداد زندگی می کند. شیخ مفید کتابی درباره اعتقادات می نویسد و شیخ صدوق نقدی بر این کتاب می نویسد. شیخ صدوق 35 مساله مهم اعتقادی را می گوید و شیخ مفید آن را نقد می کند.
شیخ صدوق می گوید که اعتقاد داریم همه ائمه یا به شهادت رسیدند یا مسموم شدند، شیخ مفید می گوید که این چنین نیست. این یک بحث تاریخی است و براساس تاریخ امام علی(ع)، امام حسن(ع)، امام حسین(ع) و امام کاظم(ع) صدق به شهادت رسیدند و راجع به امام رضا(ع) مردد هستیم و باقی امامان به مرگ عادی از دنیا رفتند. این دو کتاب، فضای باز اعتقادی و آگاهی بخشی را نشان میدهند. درباره عصمت نیز شیخ مفید نظر شیخ صدوق را نقد می کند.
توجه ویژه به سیره عالمان گذشته بسیار مهم است چرا که اگر کتاب های عالمان شیعه قبل از دوره صفویه را نگاه کنید در خطبهها تعبیرهای لعن بسیار اندک است و نام کتابها جنبه آگاهی بخشی دارد لذا عناوین کتاب های عالمان شیعه تا قبل از صفویه «الایضاح، الهِدایَه، البیان، المقنع و …» بود و در هیچ کدام ادعا نیست اما اسم کتابها در دورههای بعد «نهایة الدرایة، نهایة الحکمة و …» است. در مقایسه مشخص میشود که تا دوره صفویه سیره عالمان شیعه آگاهی بخشی و عقلانیت بوده است.
بنابراین برای نشان دادن این برجستگی ها، سیره امامان شیعه و عالمان شیعه به ویژه تا دوره صفویه بسیار الگوی مناسبی است و تشیع را در ابعاد آزادی، آگاهی بخشی، معنویت و عقلانیت نشان می دهد.
چگونه میتوان پیشبرد آموزههای دین را به عنوان یک امر تعالیبخش غیرتحمیلی مطرح کرد و در عین حال انسجام دینی و فرهنگی جامعه را حفظ نمود؟
این سوال خطاب به عالمان دین و حاکمان اسلامی است که حوزه کاری هر کدام متفاوت است. عالمان دین باید 1- رفتارشان دینی باشد و میان عمل و قولشان ناسازگاری نباشد و یکرنگی و صداقت حاکم باشد. 2- واقعیت های زندگی را درک کنند و در بطن زندگی اجتماعی حضور داشته باشند و دنیا و انسان های جدید را بشناسند. 3- دین را برای انسان بدانند نه انسان را برای دین. 4- از احتیاط های بی جا پرهیز کنند.
حاکمان نیز باید 1- رفتارشان با حرف هایشان هماهنگ باشد. 2- شرایط زندگی مناسب را برای جامعه فراهم کنند. در این صورت ما می توانیم دینداری را ترویج کنیم و انسجام دینی و فرهنگی جامعه حفظ میشود. هر یک از این 6 نکته که اشاره شد اگر اجرا نشود، ترویج و انسجام دینی و فرهنگی رخ نمی دهد به عنوان مثال اگر حکومت بستر رفاه عمومی را برای زندگی مردم فراهم نکند و مساله ای مثل رعایت حجاب را به صورت قانونی خواستار شود، این اتفاق در سطح جامعه به طور ملموس رخ نمی دهد و عکس العمل به وجود می آوَرَد. حکومت باید صادق باشد و دوم اینکه بستر رفاه عمومی را برای زندگی مردم فراهم کند چنین حکومتی می تواند از ترویج دین سخن بگوید. عالمان دین نیز در صورتی می توانند راجع به ترویج دین صحبت کنند که خودشان یکرو و یکرنگ باشند و به دین عمل کرده باشند. قرآن درباره پیامبر(ص) می فرماید: «ءَامنَ الرّسولُ بِما أُنزلَ إِلیهِ مِن رَبّهِ»؛ پیامبر(ص) اولین کسی است که به حرف خود ایمان دارد.
یک عالم دین که به حرف خود اعتماد نداشته باشد، نمی تواند مروج دین باشد
بنابراین یک عالم دین که به حرف خود اعتماد نداشته باشد، نمی تواند مروج دین باشد. اگر دنیا را نشناسد چون حرف هایشان ناسازگار و انتزاعی و در خلاء است، تأثیر ندارد. اگر نگاهش به دین و زندگی، اصالت انسان نباشد، نمی توانند تأثیر گذار باشند و اگر گرفتار یکسری احتیاط های بی جا شوند و معتقد باشند که اگر این حکم خدا را بگوییم، مردم جلوتر می روند، این احتیاط های بی جا، باعث میشود که ترویج صورت نگیرد. در واقع این احتیاط های بی جا به نوعی برای خداوند و پیامبر(ص) تعیین تکلیف کردن است.
نکاتی که اشاره شد مجموعه ای است که می تواند در پیشبرد آموزه های دینی و حفظ انسجام دینی و فرهنگی موثر باشد.
چگونه میتوان آموزههای اجتماعی دینی را به گونهای بازتعریف کرد که در عین حفظ اصالت، پاسخگوی نیازهای نسل جدید باشد؟
اگر به آموزه ها توجه کنیم و از جمود بر قالب و شکل آن روزگار خارج شویم، این اتفاق رخ می دهد در واقع قالب را در نظر نگیریم و روح را در نظر بگیریم. به عنوان مثال بارها گفته شده که پیامبر(ص) برای امام علی(ع) و حضرت فاطمه(س) تقسیم کار کردند و گفتند کار درون خانه برای زن و بیرون از خانه برای مرد است، اما اگر امروز این قالب را در نظر بگیریم، به بن بست می رسیم. در آن دوره زن باید گندم را آرد می کرد و نان می پخت، پنبه یا پشم را تبدیل به نخ می کرد و نخ را به پارچه و لباس تبدیل می کرد؛ در واقع کارهای خانه برای زن چنان زیاد بود که به کار بیرون نمی رسید. اما امروز که تکنولوژی پیشرفت کرده و بسیاری از نیازها فراهم است، آیا میشود گفت که زن نباید در بیرون از خانه کار کند؟! در این صورت نیمی از انرژی انسان ها بیهوده می شود.
امروزه پیشبرد زندگی نیاز به کار دارد و البته باید توازن بین زن و مرد حفظ شود و یک نفر به تنهایی بارها را به دوش نکشد. باید این مسایل را بفهمیم و از قالب گذشته خارج شویم، در غیر این صورت به بن بست می رسیم.
در سایر مسایل نیز این امر صدق می کند، نمونه دیگر اینکه اگر در گذشته زکات به چند عنوان خاص مانند شتر و گاو و گوسفند و … تعلق داشت، اما امروزه نیازها گستردهتر از گذشته شده و منابع درآمد نیز بسیار متفاوت شده است و باید ملاک پرداخت زکات، رفع نیازها و فقر در سطح جامعه و متناسب با درآمدها باشد.
بنابراین نباید به قالب ها اکتفا کنیم، باید قالب ها را با توجه به روح، عصری سازی کنیم و نیازسنجی داشته باشیم که در این عصر و زمان آن روح که یک حقیقت عدالت خواهانه بوده، چگونه اتفاق می افتد. یعنی نباید گرفتار اخباری گری شویم، هنوز ما در خیلی از دیدگاه هایی که بیان می شود جلوه هایی از اخباری گری را می بینیم یعنی به آن روح توجه نمی کنیم و روح را فراتر از قالب خودش در نظر نمی گیریم تا برای زمانه های مختلف بتواند قابل پیاده شدن و قابل عمل باشد.
از آیه «وَ أَعِدُّوا لَهُمْ مَا اسْتَطَعْتُمْ مِنْ قُوَّةٍ؛ و براى (آمادگى مقابله با) دشمنان، هرچه مىتوانید از نیرو و از اسبان سوارى فراهم کنید». که در آرم سپاه پاسداران استفاده شده است. اگر بخواهیم قدرت را با افزایش اسبان به دست بیاوریم و به سمت تولید هواپیماهای پیشرفته نرویم، قطعاً در این میدان دچار عقب ماندگی خواهیم شد.
نقش اندیشمندان و روحانیون در اجتهاد متناسب با تحولات اجتماعی چیست؟ چگونه این تفاسیر میتوانند بهصورت مؤثر به جامعه منتقل شوند؟
در این مورد عالمان یا مجتهدان دین به عنوان کسانی که در عرصه دین فعال می باشند، در صف اول هستند چرا که آنها دین را شناختند و با منابع دینی آشنا هستند. اما از دو طریق می توانند این اقدام را انجام دهند:
1- باید درک زمان داشته باشند و عالم به زمان باشند. باید سطح آگاهی های اجتماعی را بالا ببرند لذا بسیار توصیه میکنم که طلبهها کتابهای گوناگون در عرصههای مختلف و خاطرات انسان های موفق در دنیا را مطالعه کنند تا بتوانند با واقعیت های زندگی امروز آشنا شوند.
2- به گفت وگوهای علمی در لایه های مختلف تَنْ دهند. به عنوان مثال جریان های دینی در حوزه های علمیه باید با هم گفت وگو کنند و گفت وگو را در هسته مرکزی دین شناسی قرار دهند. ابتدا گفت وگو در درون خودمان، سپس گفت وگو بین مذاهب، بعد گفت وگو بین ادیان و سپس گفتوگو با عالمان رشتههای مختلف را مورد توجه ویژه قرار دهند.