شفقنا- حجت الاسلام دکتر محمد مسجدجامعی در نوشتاری با عنوان«عربستان و ناسیونالیسم سعودی» و در بخش اول این گونه آورده است:
آنچه ذیلا خواهد آمد، گزارشی است کوتاه درباره چگونگی شکلگیری ناسیونالیسم سعودی و تحولات و فراز و نشیبهای مختلف آن؛ بدین منظور که وضعیت موجود را توضیح دهد. عربستان امروز متفاوت و بلکه بسیار متفاوت است با عربستان ده سال و حتی پنج سال پیشتر. این نکته را سفیرشان در واشنگتن، خانم ریما بنت بندر، در مصاحبه با CNN در هفته گذشته بیان داشت که البته سخن درستی است. مهمتر این است که این جریان ادامه خواهد یافت؛ جریانی که در طی سالهای اخیر رقبا و مخالفانش را به حاشیه راند و بعضاً از میان برداشت و هم اکنون قدرت را در ابعاد مختلف در دست دارد.
معمولاً نکات یاد شده کمتر مورد توجه قرار میگیرد. یکی از بهترین روشها جهت دریافت همدلانه و دقیق وضعیت موجود دریافت موقعیت ناسیونالیسم سعودی است و اینکه چرا و چگونه به این نقطه رسیده است. هم اکنون عربستان براساس این اندیشه مدیریت میشود.
شکلگیری و پدیداری عربستان به مثابه یک کشور به تحولاتی بازمیگردد که در اواخر دهه بیست و اوائل دهه سی قرن بیستم، در این سرزمین روی داد. قدرت اصلی و شناخته شده تا قبل از این زمان در مجموع شبه جزیره العرب، حاکم حجاز، شریف حسین بود که اجدادش از قرنها پیش حرمین شریفین رادر اختیار داشتند. حجاز بخشی از عربستان امروز است و بخشهای دیگر آن عبارتند از: نجد، عسیر، حائل و منطقه شرقیه.
پدر پادشاهان کنونی عربستان، عبدالعزیز، حاکم منطقه نجد بود. او به تحریک و با کمک انگلیسها که دیگر شریف حسین را برنمیتابیدند، به حجاز حمله کرد. سقوط حجاز و خصوصاً حاکمیت بر مکه و مدینه او را در موقعیت به مراتب فراتری قرار داد و با مطیع ساختن سه منطقه دیگر، کشور عربستان در مرزهای کنونی برای نخستین بار شکل گرفت.
۲- سپاهیان عبدالعزیز کلاً نجدی بودند. این سرزمین ویژگیهای خاص خود را دارد و مردمش با سایر ساکنان شبه جزیره متفاوت هستند. روانشناسی و اخلاق و آداب و رسوم متفاوتی دارند. وهابیت در این سرزمین ظهور کرد و عملاً تنها اینان بدان جذب شدند. این آئین در هماهنگی با همان روانشناسی و اخلاق و فرهنگ آنان بود و به همین دلیل به خوبی جذب شد. این جریان در مناطق دیگر اتفاق نیفتاد.
نکته دیگر تجربه نجدیان با وهابیت بود. کنش و واکنشهای فراوان نجد با محیط اطرافشان پس از ظهور ابن عبدالوهاب، چه در داخل شبه جزیره و چه در مناطق مجاور آن عمیقا تحت تاثیر این آئین است. این بدین معنی است که در طول نزدیک به سه قرنی که از پیدایش وهابیت میگذرد و این ایدئولوژیِ به کلی متفاوت با مذاهب دیگر اسلامی، نجدیان را به خدمت گرفته و آنان را متناسب با ویژگیهایش بازسازی کرده است.
۳- عبدالعزیز در رأس چنین سپاهی بود. صبغه اصلی این سپاه نجدی بودن و وهابی بودن او بود. اینان بر این سرزمین وسیع حاکمیت یافتند. پس از حاکمیت دو تفسیر متفاوت از وهابیت این مجموعه را به دو بخش تقسیم کرد و این بدان جهت بود که عبد العزیز میکوشید وهابیت «ابن عبدالوهابی» را به گونهای تعدیل کند که بتواند به ایدئولوژی حکومت او تبدیل شود. در برابر این جریان اصالت گرایان وهابی به رهبری «بن بجاد» و «فیصل الدویش» قرار گرفتند.آنان خواهان قطع همکاری با انگلیس، پیشروی در عراق و کویت و اردن جهت ابلاغ ایدئولوژی خود و عدم استفاده از وسائل و مصنوعات جدید بودند. با کمک عالمان وهابی طرفدارش که به لحاظ فقهی حنبلی بودند و اطاعت از سلطان را واجب میدانستند، عبدالعزیز آنان را شکست داد، لشکرشان پراکنده شده و در نهایت هر دو کشته شدند. البته اندیشه دینی آنان در لایههای زیرین جامعه نجدی زنده ماند.
۴- بدین ترتیب عربستان جدید به عنوان یک کشور که خود را «سعودی» مینامید، متولد شد. این تولد عمدتا با جنگ و استفاده از تهدید و ارعاب و خشونت همراه بود. خاطرات منفی این جریان هنوز هم در مناطقی چون حائل و عسیر و منطقه شرقیه کماکان حضور دارد. بدین ترتیب نجدیان حاکمیت یافتند و عبدالعزیز در رأس قرار گرفت. او نسبت به غیر نجدیان عمیقاً سوء ظن داشت؛ خصوصاً که فراوان از آنان کشته بود. براساس عرف «خونخواهی» و قانون «ثار» اعراب، مغلوبان میباید انتقام خود را میگرفتند که در آن هنگام ممکن نبود. طبیعتاً طرفین نمیتوانستند به یکدیگر اعتماد کنند. عبدالعزیز برای جبران این خلأ کوشید همسرانی از قبائل و مناطق مختلف انتخاب کند، امّا علی رغم این، همه قدرت و سیاست و امنیت و بلکه اقتصاد در دست نجدیان بود.
۵- آنچه در زمان عبدالعزیز وجود داشت نه «ناسیونالیسم سعودی» بلکه «منطقه گرایی نجدی» بود. این جریان تا پایان زندگی او، یعنی ۱۹۵۳ ادامه یافت. جانشین او «سعود» تربیتی بدوی داشت و سیاست ایام پدر را بدون آنکه قابلیتهای او را داشته باشد، ادامه داد و بلکه تشدید کرد. در این میان، سرازیر شدن ثروت کلان نفتی سهم بزرگی داشت. پس از جنگ دوم و از اواخر دهه ۱۹۴۰، پترودلارهای نفتی، سرازیر شد. عربستانی که در سالهای اولیه جنگ دوم به دلیل کاهش شدید تعداد حجاج مجبور شد با التماس از انگلستان مبلغ مختصری قرض بگیرد، به ناگهان شاهد درآمد دهها میلیون دلاری شد که به زودی به صدها میلیون دلار افزایش یافت. تصور عمومی این بود که این ثروت از آن «ملک» و «خاندان سلطنتی» است؛ هم خاندان سلطنتی چنین میانگاشت و هم اطرافیان و آن اقلیتی که در شهرها زندگی میکرد. اکثریت مطلق در صحرا بودند و زندگانی بدویانهای داشتند و بی خبر از آنچه میگذشت و نیز از درآمد کلان نفتی.
به هرحال، ثروت به دست آمده نوعی زندگی افسانهای هزار و یک شبی را موجب شد که داستان مفصلی دارد و در این میان عیاشی و زن بارگی ملک را بیشترین نقش بود و همین افراط کاریها باعث شد سعود را برکنار کنند.
۶- پس از سعود برادرش فیصل، در ۱۹۶۴ به قدرت رسید. او معمار عربستان جدید بود. او کوشید نهادها و موسسات جدید و وزارتخانههای مختلف را تشکیل دهد و این برای نخستین بار بود.
برای رسیدن به این مقصود به افرادی واجد صلاحیت نیاز بود و اینان به دلیل سوابق تاریخی و تمدنی عمدتاً حجازی بودند و گویی برای اولین بار زمینه برای حضور آنان فراهم آمد، اما سمتهای حساس نظامی و امنیتی و سیاسی کماکان در دست نجدیها بود. اصولاً ثبات عربستان در دهههای نخستین، به دلیل یک دستی کسانی بود که به قدرت رسیده بودند، یعنی نجدیها و اگر جز این بود عربستان از درون فرو میپاشید.
به هرحال، در این دوران است که نطفه ناسیونالیسم سعودی بسته میشود و به سرعت رشد میکند. دو جنگ ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ به قدرت یافتن آن کمک فراوانی کرد. در جنگ ۱۹۶۷ اعراب و خصوصا مصر به شدت شکست خوردند. مصر که تا قبل از این جنگ در رقابت و خصومتی آشکار با عربستان بود، با او آشتی کرد و متقابلاً عربستان تعهد کرد بخش بزرگی از خسارتهای او را جبران کند. این جریان به افزایش موقعیت سعودیها انجامید و بدین ترتیب «عربستانی» بودن عنوانی افتخارآمیز شد.
۷- جنگ ۱۹۷۳ اهمیت عربستان را به مراتب بیش از پیش افزایش داد. این جنگ در زمان سادات اتفاق افتاد و سیاست اصلی او «ناصرزدایی» و نزدیکی به امریکا و عربستان و فاصله گرفتن از شوروی بود. گویی نیمه پیروزی جنگ ۱۹۷۳ نشان دهنده صحت سیاست سادات بود و این جریان به افزایش موقعیت منطقهای و عربی عربستان انجامید.
نکته مهمتر افزایش قیمت نفت و تحریم نفتی بود که ناگهان عربستان را در صدر اخبار و حساسیتهای افکار عمومی و در صدر اولویتهای سیاسی کشورهای صنعتی قرار داد. وزیر نفت عربستان، زکی یمانی، به یکی از مهمترین چهرههای خبرساز بین المللی تبدیل شد؛ مخصوصاً که تحریم نفتی شوک بزرگی برای عموم مردم و طبقات مختلف ممالک غربی بود، به گونهای که همگان پیامدهای آن را احساس کردند. بسیاری از مقامات کشورهای صنعتی جهت اطمینان از جریان نفت به سوی عربستان شتافتند تا قرارداد مستقلی با او منعقد کنند و خود را از صف کشورهای تحریم شده خارج سازند که فرانسه در این مورد پیشگام بود.
۸- نکته دیگر افزایش شدید قیمت نفت بود. در آنجا که به کشورهای توسعه یافتهتر مربوط میشد، آنها خواهان فروش بیشتر اجناس مصرفی و پذیرش بیشتر طرحهای زیربنایی بودند که طبیعتاً عربستان سخت بدان نیاز داشت. عربستان به بازار پرسود صدور کالا و خدمات فنی مهندسی و خدمات دیگر، از آموزشی گرفته تا درمانی، تبدیل شده بود.
در کنار این همه، افزایش قیمت نفت اوضاع را برای کشورهای فقیر در حال توسعه سخت و بلکه طاقت فرسا کرد. عربستان یکی از مهمترین تولیدکنندگان نفتی بود که آماده بود کمکهای مختلف مالی عرضه دارد و البته در این میان کشورهای عربی و اسلامی فقیر اهمیت بیشتری داشتند.
۹- ناسیونالیسمی که با اقدامات فیصل شکل گرفته بود در طول کمتر از یک دهه، به ناگهان رشد یافت. چنان که گفتیم عربستان به عنوان یک کشور مستقل، فاقد سابقه تاریخی بود و لذا ناسیونالیسم آن نمیتوانست بدان متکی شود، میباید زمینههای ناسیونالیستی خلق شود و ریشه یابد. در دوران فیـصل چنین شد و حوادث غیر قـابـل پیش بینی به عمق یافتن آن کمک شایانی کرد.
لازمه موفقیت این ناسیونالیسم افزایش موقعیت عربستان بود تا شهروندان بتوانند به دلیل انتساب به این کشور به خود ببالند و افتخار کنند. شرایط بیرونی، اعم از منطقهای و بین المللی، این امکان را فراهم آورده بود، امّا کشور در درون خود وجوه و ابعاد مختلفی داشت و هریک گرایش مخصوص خود را داشتند؛ بخشی دینی بود و بخشی عربی و در آن زمان بخش کوچکی ملی. ناسیونالیسم عربستانی عمیقاً تحت تاثیر این سه واقعیت بود، که البته در آن زمان واقعیت دینی نقش اول را بازی میکرد.
۱۰- بخش دینی دو بعد نسبتاً متفاوت داشت: یکی بعد اسلامی به دلیل وجود حرمین شریفین. این بعد هم برای مسلمانان بسیار مهم بود و هم غیر مسلمانان. اهمیت آن برای مسلمانان مفهوم و آشکار است، و برای غیر مسلمانان بدین علت بود که نقشی مهم در شکل دهی به ژئوپلیتیک عربستان داشت. اهمیت عربستان در طول تاریخ معاصر عمدتاً به دلیل وجود حرمین شریفین در این کشور بوده و هست؛ چنانکه اهمیت حجاز تا قبل از ایجاد عربستان متحد، چه در نزد عثمانیها و مسلمانان و چه در نزد انگلیسیها و امریکاییها و سایر قدرتهای ذی نفوذ غربی به همین علت بود.
بعد دیگر، بعد «وهابی» رژیم عربستان است. این کشور از ابتدای تأسیس و پس از جنگ دوم و خصوصا پس از ثروتمند شدنش در نزد عموم مسلمانان، و حتی غیر مسلمانان، به عنوان کشوری وهابی شناخته شده است. لذا اهمیت یافتن این ایدئولوژی و گسترش آن، عملاً به ارتقاء موقعیت عربستان منجر میشد. البته عربستان هم به دلایل مختلف در خدمت آن بود و این بیش از هر عامل دیگری به موقعیتیابی او کمک میکرد.
۱۱- و اما بعد عربی مسئله. قومیت عربی پس از جنگ دوم عمیقاً تمایلات سوسیالیستی و ضد امپرالیستی و به تعبیر طرفدارانش، ضد ارتجاعی یافت و این هر سه در تعارض با ماهیت و سیاست عربستان بود. به همین دلائل رابطه ناصر و عربستان در پایینترین سطح قرار گرفت و کم و بیش عربستان با عموم اقدامات ناصر مخالف بود؛ از وحدتش با سوریه گرفته تا حمایـتش از جمهوری خواهان یمن. در مواردی، همچون یمن این دو در برابر یکدیگر ایستادند. موضوع، تنها ناصر نبود، مشکل با ترقی خواهان قومی بود و لذا عربستان تا حد ممکن از قومیت عربی فاصله میگرفت. برای نمونه عالم بزرگ آنان، عبدالعزیز بنباز، که بعدها مفتی کشورش شد، در رساله معروفش «نقد القومیه العربیه علی ضوء الاسلام و الواقع» عمیقاً از قومیت عربی انتقاد کرد.
دو جنگ ۱۹۶۷ و ۱۹۷۳ مرکز ثقل جهان عرب را از مصر به سوی عربستان و شیخنشینها گرایش داد، امّا مسئله صرف این تغییر مکان نبود، مهمتر این بود که قومیت عربی پس از این دو جنگ تعهدات سه گانه یاد شده را کم و بیش از دست داد و عملا اندیشههای انقلابی و تعهدات سیاسی خود را به کناری گذاشت و سیاستزدایی شد. این عربیت مطلوب عربستان و شیخنشینها بود؛ و آن را گرفتند و خود به داعیان آن تبدیل شدند.
۱۲- و امّا بعد ملی مسئله، این بعد در تحولات دهههای شصت و هفتاد عملاً ضعیفترین بعد بود. اولاً شرایط برای حضور فعال و تعیین کننده آن چندان مناسب نبود. رژیم حاکم و نخبگان، عربستانی بودن را کم و بیش در چارچوب اسلامی و وهابی و در نهایت عربی آن درمییافتند و آن سلسله تحولاتی که آنان را به ملیگرا تبدیل کند، اتفاق نیفتاده بود، مضافاً که خلایی تاریخی وجود داشت. ثانیاً ویژگی اسلامی و وهابی و عربی در مجموع، ناسیونالیسم قابل قبول و افتخارآمیزی را شکل داده بود. ویژگی نخست به افزایش اهمیت ژئوپلیتیکی عربستان، خصوصاً در نزد فرنگیان و نیز بلوک شرقیان کمک میکرد.
وهابی بودن دو چهره داشت: در نزد فرنگیان خود را اسلام «پروتستانتیزه»شده و «تصفیه»شده و در عین حال «مدرن » معرفی میکرد و در کشورهای اسلامی به عنوان داعی و مبلغ اسلام خالص و اصیل که صرفاً براساس آراء و افکار و فقه «سلف صالح» و صحابه و تابعین عمل میکند. و با توجه به تغییر مرکز ثقل جهان عرب، عملاً به عنوان کشوری عربی که متعهد به دفاع از منافع و مصالح عربی است و این نکته از جانب رژیمهای عربی و غربی به رسمیت شناخته شده بود. این به نوبه خود به اهمیت ژئوپلیتیکی او میافزود و موقعیتش را ارتقاء میبخشید.
۱۳- ناسیونالیسم عربستانی در چارچوب ملّی آن در اواخر دهه هفتاد دچار وقفه شد که عامل اصلی پیدایش جوانانی بود که تمایلات وهابیت «ابن عبدالوهابی» داشتند و خود را «جماعه السلفیه المحتسبه» مینامیدند. این جریان در نهایت به قیام جهمیان، در اول محرم ۱۴۰۰ انجامید که شوک بزرگی بود هم به حاکمیت و هم به جامعه عربستان. جهت مقابله با این موج تهدید کننده رژیم مجبور شد صرفاً بر سیاست دینی و وهابی تاکید کند و بدین ترتیب زمینه رشد و شکوفایی ناسیونالیسم ملی، از بین رفت.
ادامه دارد