شفقنا- دکتر محمد مسجدجامعی در مطلبی با عنوان «رحلت پیامبر(ص) و مسأله جانشینی» آورده است:
یکی از مسائل مهم در زمان نزدیک به رحلت پیامبر اکرم(ص)، این بود که پس از گسترش اسلام، چگونه این جامعه باید اداره بشود. این موضوع، تقریبا یک مسئله حاد و مورد ابتلای همه بود؛ زیرا شبهجزیره عربستان نه دیرزمانی پس از ظهور و حاکمیت اسلام، قلمرو وسیعی یافت که یک طرفش کل ایران موجود و مرز چین میشد، طرف دیگرش کل خاورمیانه عربی و یک طرفش هم بخشهایی از آناتولی، مصر و قسمتهای زیادی از شمال آفریقا. بر این سرزمین بسیار وسیع و مرتبط با کشورهای دیگر، میبایست مدیریت واحدی حاکم باشد و زیر نظر یک مدیر اداره بشود. بحث اساسی همینجاست که این مدیریت، اولا چگونه باید باشد؟ و بعد چگونه باید افراد بعدی بیایند؟ زیرا اگر قرار باشد بینظم و بیقانون باشد، مشکلات زیادی ایجاد میشود و با هر انتقال قدرتی، کلی ضایعات اجتماعی و جنگ اتفاق میافتد که ممکن است کلیت صدمه ببیند؛ بنابراین وقتی سرزمین وسیعی وجود دارد، میبایست دستورالعملی باشد که مشخص کند: اولا، چه کسی حاکم بشود؛ ثانیا، آن سیاستی را که باید اعمال کند، چگونه باشد و به عبارتی «احکامالسلطانیه»اش باید چگونه باشد؟
نکته سوم اینکه جانشین این فرد چه کسی باشد؟ یا اینکه هر گاه به دلایلی حاکم شروط حاکمیت را از دست بدهد، این را باید قانون تعیین بکند که چگونه بیعت با او منحل میشود و بیعت قبلی نافذ نخواهد بود، یا راه دیگری وجود دارد؟ این موضوع ربطی به شرع و غیر شرع ندارد، بلکه در مدیریت یک سرزمین گسترده، به تدوین یک سلسله مسائل و قوانین احتیاج است تا این محورها را مشخص کند. این امر موقعی مطرح میشود که قلمرو وسیعی وجود داشته باشد؛ ولی در جامعهای مانند شبهجزیره عربستان که به صورت قبیلهای اداره میشد، ویژگیهای مربوط به سیاست و مدیریت و خلافت، اصلا مطرح نبود.
۱ـ تطور مفهوم خلافت در جاهلیت و اسلام
از نظر مفهومی، به کار رفتن واژه «خلیفه» به معنی جانشین در احادیث نبوی، روشن است و مورد بحث نیست؛ ولی اینکه اصطلاح «خلافت» به معنای یک نظام سیاسی و حکومتی در قرون بعدی از چه موقعی شکل رسمی مییابد و استعمال میشود، نیازمند تأمل و بررسی است. عربها چه تعریفی از خلافت داشتند و این موضوع چه جایگاهی نزدشان داشت؟ در شبهجزیره عربستان آن زمان، سلول جامعه «قبیله» بود و کمتر از آن، «عشیره». این سرزمین وسیع هیچگاه حاکم واحد و مرکزیت سیاسی نداشت. مکه بهعنوان مرکزیت عاطفی و دینی و فرهنگی، نوعی نیمهمرجعیت سیاسی داشت، آنهم نه برای همه، بلکه برای تعداد زیادی از قبایل.
آنچه پیش از اسلام در جزیرهالعرب با بیش از دو میلیون کیلومتر مربع مساحت، وجود داشت، این بود که عربها به صورت کلونیهای مجزا از هم زندگی میکردند، هر کدام جزیره جزیره بودند، با ویژگیهای قبیلهای و عشیرهای و سوابق تاریخی خاص خود. قدرت و حکومتی مرکزی وجود نداشت که تمامی این سرزمین وسیع را در بر بگیرد و همه با یکدیگر درآمیزند. شواهد تاریخی نشان میدهد که تا پیش از پیامبر(ص)، به طور کلی در شبهجزیره عربستان حکومت متمرکزی وجود نداشت و اصلا امکانش هم نبود؛ زیرا حکومت متمرکز وسیع در جایی ممکن است که از نظر شرایط طبیعی، معیشتی و زراعی، موقعیت مناسبی داشته باشد؛ مثل ایران، روم، مصر، حبشه و چین؛ ولی در جایی مانند عربستان اصلا امکان تجمع جمعیت وجود نداشت، مردم باید میدویدند برای اینکه چراگاهی پیدا کنند تا دامشان را بچرانند. بیشترین روابط آنها به لحاظ اقتصادی و شاید هم فرهنگی، با شام بود؛ ولی مثلا مکه بهعنوان مرکز حجاز، با مدینه بهعنوان یک شهر آباد حجاز، ارتباط چندانی نداشت؛ یعنی قسمتهای مختلف بودند با ارتباطات بسیار محدود، در نتیجه آن تداخلهای فرهنگی و اجتماعی زیاد نبود.
پیش از اسلام، وضعیت زندگی ساکنان شبهجزیره عربستان به نوعی بود که گوشت داشتند، اما نان نداشتند یا خیلی کم داشتند؛ زیرا چراگاههای موقتی که ایجاد میشد، این امکان را ایجاد میکرد که بتوانند دامشان را بچرانند؛ ولی زمینی که در آن کشاورزی کنند و گندم، جو، برنج و سایر حبوبات بکارند، در مناطق فراوانی از شبهجزیره وجود نداشته و ندارد.
وقتی که اسلام میآید، طی مدت کوتاهی یکمرتبه همۀ ساختار اجتماعی و سکونتگاهها و اوضاع عوض میشود؛ شرایط طبیعی جامعه به لحاظ جمعیتی، ارتباطی و حتی تجاری و اقتصادی، کاملا به هم میریزد. بهخصوص در اواخر زندگی پیامبر(ص) و مشخصا پس از فتح مکه، عملا دیگر در شبهجزیره، مجمعالجزایری وجود ندارد؛ یعنی برخلاف حالتهای مستقل قبلی، پس از اسلام با مجموعهای مواجهیم که مرتب در حال تداخل با همدیگر است؛ چنانکه برای اولین بار در این سرزمین یک حکومت متمرکز داخلی شکل میگیرد، آنهم نه به مرکزیت مکه، بلکه به مرکزیت مدینه. این تغییر و تحول زمان کوتاهی، ظرف حداکثر سه تا چهار سال، انجام میشود. برای اولین بار یک قدرت مرکزی شکل گرفت که در رأسش حضرت پیامبر قرار داشت.
به طور طبیعی، در هر سرزمینی با توجه بهخصوصیاتی که در قدیم وجود داشت، اینگونه تحول سریع، مشکلات را بازتولید میکرد و افزایش میداد؛ مثلا آن مشکلاتی که بین مهاجر و انصار وجود داشت، پیش از اسلام بین مکه و مدینه نبود. یا آن مشکلاتی که بین مدینه و یمن پدید آمد که به ماجرای «ردّه» انجامید، قبلا وجود نداشت. ارتباطات جامعه انسانی مانند یک سلسله اجزای بیجان نیست که بتواند بهسرعت وصل یا قطع بشود. فرض کنیم وقتی میخواهیم ساختمانی بسازیم، مقدار زیادی سیمان و گچ و آجر جمع میکنیم تا بشود ساختمان. این جمعکردن مشکلی بین اجزائی که کنار هم قرار گرفتهاند، ایجاد نمیکند؛ ولی در جامعه انسانی موقعی که این مجموعه را در مجموعه بزرگتری جا میدهیم، مشکل ایجاد میکند.
در شبهجزیره عربستان که تمرکز قدرت نداشتیم، بهتبع موضوع جانشینی کسی را هم که در رأس قدرت متمرکز باشد، نداشتیم؛ یعنی برای مردم این سرزمین وسیع، موضوع جانشینی (خلافت)، یک مسئله بیسابقۀ تاریخی بود که با آن آشنایی نداشتند و درنتیجه آداب و رسوم و فرهنگ و قوانینی هم برایش وجود نداشت، در حالی که در مناطقی مانند ایران و روم و حتی یمن، حیره و غسّان که واحدهای سیاسی بودند، ریاست و جانشینی موضوع شناختهشدهای بود و مردم با کسی که در رأس باشد، بیگانه نبودند و این را میدانستند که او باید جانشین داشته باشند. اساسا یکی از پیامدهای تجربه مرکزیت یافتن، این است که موضوع جانشینی هم مطرح میشود.
در شبهجزیره عربستان، هنگام رحلت پیامبر(ص)، حاکمیتی وجود داشت با بیش از دومیلیون کیلومتر مربع مساحت که عملا پایتختش مدینه بود و در اختیار پیامبر(ص) قرار داشت و نخستین بار بود که در طول تاریخ این سرزمین وسیع، موضوع جانشینی مطرح میشد. خلافت در واقع امر جدیدی میان عربها بود که قبلا با آن مأنوس نبودند. همانطور که به قدرت رسیدن پیامبر(ص) نقطه عطفی در جزیرهالعرب بود، خلافت نیز امر نوینی بود. اینکه در روایتهایی از پیامبر(ص) عنوان «خلیفتی» یا «وزیری» نسبت به جانشین خودشان به کار رفته («إنّ هذا اخی و خلیفتی» یا «وزیری»)، اصطلاحی است که در وضعیت جدید، یعنی پس از مدینه استعمال شده است. البته پیش از بعثت، کسی که کارش تجارت بود و به شام و یمن میرفت، قطعاً کسی را جای خودش میگذاشت تا از اموال و یا خانوادهاش محافظت کند؛ ولی مشخص نیست که برای این موارد عنوان خلیفه به کار میبردند.
برای «کلیدداری کعبه» در زمان سفر عنوان وصایت به کار میرفت، چون بالاترین نقش نزد عرب جاهلی، کلیدداری بود؛ ولی این بحث نهاد است و در واقع کعبه و کلیدداری آن، از معدود نهادهای شبهجزیره عربستان بود و غیر از آن نهادی دیگری نداشتند؛ برای مثال، زمان ساسانیان، روحانیت زرتشتی و موبدان نهاد است، چنانکه مسیحیت هم یک نهاد است. در عربستان آن عصر، کعبه و حج و چیزهایی که به این دو مربوط میشد (که سه چهار مورد هم بیشتر نبود)، نهاد به شمار میآمد، همانند کلیدداری، حاجب کعبهبودن (پردهداری)، سقایت حاجّ که همگی یک عنوان و نهاد تلقی میشدند.
پس موقعی که قدرت مرکزی وجود ندارد، به طور طبیعی سنت جانشینی هم نمیتواند وجود داشته باشد؛ لذا این مسئله برای عربها معنی نداشت. در حالی که مثلا در قلمرو ایران بر اساس تجربه هزاران ساله، سنت قدرت مرکزی و جانشینی وجود داشت و معمولا پسر بزرگ شاه قبلی یا برادرش و کسانی که از خاندان سلطنتی بودند، جانشین میشدند. در روم نیز قدرت مرکزی وجود داشت و امپراتور بعدی را مجلس سنایی که مرکب از اشراف قوم بود، تعیین میکرد و نیز حبشه و مصر. مردم عادت داشتند که کسی پادشاه یا امپراتور باشد و در رأس امور قرار بگیرد. به همین ترتیب این سنت نیز در بینشان بود که شاه یا امپراتور پس از مرگش باید جانشینی داشته باشد.
حکومت مرکزی جزیرهالعرب عملا در مدینه و بهویژه در نیمۀ دوم حضور پیامبر در آن، شکل گرفت؛ لذا عربها سابقه حکومت نداشتد و از آن مهمتر، تجربه حکومت مرکزی و در نتیجه تجربه مسئله جانشینی حاکم را هم نداشتند، بلکه عوامل مزاحم داشتند؛ به این معنی که بخشهای جنوبی که در قلمرو یمن قرار میگیرد و بخشی از شبهجزیره است و در پایان سالهای پایانی عمر پیامبر(ص) به اسلام درآمدند، از قرنها قبل در رقابت مخصوصا با حجاز و مکه بودند و زیر بار حجاز نمیرفتند.
شبهجزیره در بخش اصلی شامل چند منطقه میشود که با همدیگر مشکل داشتند. این مناطق عبارتند از: ۱) منطقه حجاز که بخش اصلی عربستان است و حرمین شریفین در آن قرار دارد. ۲) منطقه نجد که وسیعتر است. ۳) منطقه شمال که شامل حائل و قلمرو غسانیان میشود. ۴) بخش نجران و عصیر و ۵) بخش یمن که قسمتهای پایینتر است؛ مجموعهای که از نظر مردمشناسی، سابقه تمدنی، سبک معشیتی و نوع وابستگی به زمین، با همدیگر متفاوت بودند. گرچه همه سامی و عرب هستند، ولی هر کدام شرایط متفاوتی داشتند. این تفاوتها ایجاد گسل میکند و حکومت مرکزی را لااقل در مواردی به چالش میکشد؛ چنانکه در سالهای پایانی زندگی پیامبر(ص)، با مسئله «مُتنبّی»ها (مدعیان نبوت) مواجهیم که عموماً یمنی بودند. این بدان معناست که حکومت واحد به مرکزیت مدینه و به رهبری پیامبر(ص)، حتی در زمان حیات حضرت دچار مشکلاتی است؛ هم مشکلات مناطقی که همدیگر را قبول ندارند و هم مشکلات قبایلی که باز همدیگر را قبول ندارند؛ ضمن آنکه مشکلات درونقبیلهای نیز هست.
آنچه مورد نظر بحث ماست، عمدتا جایگاه قریش و به طور کلی مَضَریهاست که اعم از قریش هستند. سپس رقابت شاخۀ بنیامیه و همچنین شاخههای دیگر قریش با بنیهاشم. یمنیها جایگاه قریش و مضر را نمیپذیرفتند. لذا این حکومت مرکزی که در اواخر دوران پیامبر شکل گرفت، با انواع و اقسام مشکلات مواجه بود. مشکل بزرگ حضرت پیامبر(ص) همین بود که این فرهنگ کلا در جزیرهالعرب وجود نداشت و به همین جهت، در زمینه مسئله جانشینی با دو مشکل بزرگ مواجه بود: مشکل نخست به مفهوم جانشینی بازمیگشت که برای اعراب آن زمان بهکلی بیگانه بود. از دیدگاه عموم کسانی که در محیطی قبیلهای و عشیرهای میزیستند، این مفهوم کمابیش همانند جانشینی رئیس قبیله و عشیره بود که صرفاً به تمشیت امور روزمره و حل اختلافات درونقبیلهای و برونقبیلهای میپرداخت؛ شأنی دنیوی و البته به همراه نوعی حرمت و تکریمی که در فرهنگ عمومی آنان ریشه داشت. عامل دوم که این جریان را تشدید میکرد، غلبه وجه دنیوی و سیاسی اسلام بر وجه دینی و معنوی آن در افکار عمومی بود.
پس از فتح مکه و خصوصاً پس از پیروزی در «جنگ حُنین»، اسلام به بزرگترین قدرت موجود در شبهجزیره تبدیل شد. علاوه بر این، اسلام برخلاف ایام مکه و سالیان نخستین مدینه، در معرض فشار و تهدید قرار نداشت. همین امر باعث شد که اعراب از مناطق مختلف به سوی اسلام شتافتند. در چنین موقعیتی، مسلمانان و نومسلمانان به طور طبیعی اسلام را عمدتا در قالب یک نظام سیاسی و مدنی و حقوقی میشناختند و ابعاد معنوی و ماوراییاش کمتر مورد توجه قرار میگرفت. طبیعتاً در چنین چارچوبی، پیامبر(ص) صرفاً بهمثابه رأس نظام تلقی میگشت و مسئله جانشینیاش نیز در همین محدوده فهمیده میشد. خصوصاً آنکه نزد اعراب، رئیس قبیله به عکس مثلا پادشاهان در ایران قدیم، فاقد عنصری ماورایی و آسمانی همچون «فرّۀ ایزدی» بود. این بدین معناست که پیامبر(ص) نزد عموم معاصرانش چهرهای کمابیش مادی و دنیوی داشت؛ یعنی نزد کسانی که در بطن فرهنگ عربی بالیده بودند. اگرچه مسلمانان معدودی بودند که عمیقاً تحت تأثیر ابعاد ماورایی و معنوی حضرتش قرار داشتند و اینان همانهایی بودند که جانشینی امامعلی(ع) را با جان و دل پذیرفتند و پیوسته با حضرت همراه بودند.











