شفقنا- سیّد حسین حسینی عضو هیئت علمی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی در مطلبی با عنوان« خطر تجزیه فرهنگی» آورده است:
«ویلیام اُگبورن» در 1922 در پاسخ به معتقدان جبر بیچون و چرای اقتصادی، تذکر داد که تغییرات فرهنگی، همیشه یا لزوماً با تغییرات اقتصادی همگام و موافق نیستند. وی اصطلاح cultural lag را بکار برد که از آن با عنوان «فاصله فرهنگی» یاد شده است.
فاصله فرهنگی در این منظر، هنگامی به وجود میآید که دو یا تعداد بیشتری از عوامل که پیشتر به نحوی با هم سازگار و همساز بودند، به دلیل اندازههای متفاوت تغییراتشان دچار گسیختگی و ناهماهنگی میشوند (ر. ک: آبرکرامبی، نیکلاس و دیگران، 1370، فرهنگ جامعه شناختی، ترجمه حسن پویان، تهران، چاپخش، ص100 و نیز:
Ogburn, William (1922). Social change with respect to culture and original nature. New York: B. W. Huebsch, Inc.
هر آینه، از فاصله فرهنگی آگبورن تا تجزیه فرهنگی، فاصله بسیار است و شاید در جوامع متکثر معاصر این دست تکثر و تنوع و چندگانگی فرهنگی را تا آنجا که شیرازه وحدت نسبی جامعه را از هم نگسسته، قابل پذیرش باشد، اما بحران تجزیه فرهنگی از این دست تحولات نبوده و از سنخ دیگری است. خطر تجزیه فرهنگی، هشداری است که اندیشمندان کمتری درباره آن اظهارنظر کردهاند و در آن میان، عدهای با تعاریف خود معتقدند جامعه امروز ایران به این آسیب جدّی مبتلا شده است. اگر کاملاً با رای این گروه همراه نباشیم اما وجود نشانههای آشکار این خطر را نمیتوان نادیده انگاشت؛ و البته که هیچگاه نبایستی از ریشههای مفهومی و نظری این آسیب مهم غفلت کرد.
> اتجزیه فرهنگی به چه معناست؟
تردیدی نیست که بدترین موقعیت برای یک کشور، تجزیه مرزهای جغرافیای آن و پاره پاره شدن وحدت سرزمین است که میتواند به تجزیه و نابودی وحدت ملّی ختم شود. تجزیه فرهنگی اما، نوعی پارگی از درون، و تزلزل وحدت ملی یک امت اما، با حفظ چارچوبهای جغرافیایی و سرزمینی آن است. به بیان دیگر، با تحلیل وضعیت فرهنگی جامعه در زمانه حاضر درمییابیم؛ گروههای اجتماعی مختلف، جوامع فکری و فرهنگی، و تمامی سازمانها و اصناف گوناگون علمی و فرهنگی (بصورت اعم)، در آنچه بدان میاندیشند، مرتباً پیش میروند و در حال «تکثیر»، «تعمیق»، و به شدت، در حال «تولید» و تکرار و اضافه شدن هستند. نکته اما اینجاست که این مجامع فرهنگی گوناگون هیچگونه ارتباط یا ربط سازمان یافته و تعریف شدهای با یکدیگر نداشته و حتی فاقد ارتباطهای غیرسازمانیاند. این وضعیّت فرهنگی خاص؛ یا به دلیل فقدان احساس نیاز به دیگری و دیگران، و یا خودحقپنداری مطلق، و یا فقدان یا کژکارکردی نظام و ساختارهای فرهنگی همراهکننده و وحدت ساز است. به هر دلیلی، نتیجه این امر پیچیده، ظهور جزائر فرهنگی و فکریِ «متفاوت، متضاد، متناقض» و بسیار گوناگون در سطح جامعه است که به تدریج و با سرعت در حال رشد و زایش تودرتو هستند و در عین حال، هیچ نقطه جامعی هم با یکدیگر ندارند. میتوانیم کانونها و حبابهای عظیم آتشفشانی و پراکنده و رو به تضایفی را در نظر آوریم که ظاهراً همگی در یک مَحمل (جامعه) واحد و در جنبِ یکدیگر، حضور دارند اما در نهایت، انفجار حتمی این مخازن انفجاری بزرگ و پیاپی آسیبی که به تمامیّت جامعه وارد میشود، قطعی است.
«هاسکینز» با اشاره به تفاوتهای دو نوع فرهنگ جوامع فردگرایانه وجمعگرایانه، از قول «مومکا» (Moemeka) به پنج ویژگی برای فرهنگهای اشتراکی جوامع جمعگرایانه اشاره کرده مانند:
- تفوق اجتماع 2. تقدس اقتدار و سلسله مراتب 3. مفید بودن فرد 4. احترام به ریش سفیدان و
- مذهبی بودن (ر. ک: هاسکینز، گرگ و دیگران، 1397، جامعه، فرهنگ و تفکر نقاد، ترجمه آقازاده و دیگران، تهران، نشر اختران، ص 49). به نظر میرسد جامعه ایران میتواند مصداقی از نوع دوم این جوامع باشد و با وجود این امر، شواهد بسیاری نشان میدهد نشانههای تجزیه فرهنگی در آن بروز نموده است. این حالت از شرایط تجزیه فرهنگی، دقیقاً نقطه مقابل امری است که افرادی مانند «پییر بوردیو» از آن، تعبیر به «بازتولید فرهنگی»
(cultural reproduction) میکنند؛ در فرآیند بازتولید، فرهنگ و نیز قدرت سیاسی از راه نظام آموزشی، از نسلی به نسل دیگر حفظ شده و جوامع در دورههای بلندمدت زمانی تداوم یافته و هستیشان پایدار میماند؛ چه هستی فیزیکی از راه زایش، و چه انتقال فرهنگ جامعه به نسلهای سپستر با پایداری ارزشها و باورهای محورین فرهنگ آن جامعه (ر. ک: ادگار، اندرو، 1388، مفاهیم کلیدی در نظریه فرهنگی، ترجمه ناصرالدین علی تقویان، تهران، پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، ص83).
برخی صاحبنظران ایرانی با مشاهده وضعیت امروز جامعه، سخن از وفاق و شرایط ایجاد آن میکنند و پرسش کردهاند که چرا نباید وفاق را به تاخیر انداخت؟ از آنارشی مهارناپذیر تا تلفات و خسارتهای زیان بار و به خطرافتادن کشور و منافع ملی گفتهاند و سپس دعوت به طرحی نو با مشارکت همه سلایق سیاسی و اجماعسازی نخبگانی و اینکه ناگزیر از وفاقیم (ر. ک: @drshhs،
وفاق یا شقاق؟).
تردیدی نیست که اجماع و وفاق، مطلوب است اما پرسش درست این است که آیا شدنی هم هست؟ همه میدانیم که وفاق در شرایط کنونی جامعه، شدنی نیست و این یک حقیقت تلخ است چه اینکه وفاق، امری دستوری نیست که چنانچه همه مقامات موثر دستور به آن دادند یا مثلا حکم به آشتی ملی کنند، تغییری در شرایط کنونی روی دهد. بیگمان، هر نوع وفاقی، مبنای وفاق میخواهد؛ وفاق بر سر چه و اصولا برای چه؟ در جامعهای که تعدد و تکثر و تشتت فکری و نظری به حدی رسیده که در آستانه خطر تجزیه فرهنگی قرار گرفته، سخن از وفاق، تنها گونهای سادهلوحی تحلیلی است. چرا باید انتظار داشتهباشیم مجامع فکری و فرهنگی گوناگون، ارگانها و دستگاهها، سازمانها و ساختارهای مختلف بوجود آمده (نه در یک یا دوسال و چندی، بلکه در دهههای متوالی)، که هرکدام برای خود حکومت و منزلتهای گوناگونی فراهم نمودهاند و هماکنون جزیرههایی پرقدرت از قدرت شدهاند، بتوانند بر سر یک میز بنشینند؟ پرسش حقیقی این است که اصولاً چرا باید بر سر یک میز بنشینند؟ اینکه در پشت این اتفاقِ محقق شده نامیمون فرهنگی، فکر واحد و نظام بخش و آیندهنگری نبوده، که البته نبوده است، ولی هم اکنون این سخن که اکنون چه باید کرد، مهمتر است از هرآنچه در گذشته روی داده. اگر به دنبال وفاق باشیم باید به ریشههای فکریِ شدنی-شدن وفاق اندیشید که شاید در پسِ سالهای دیگر شدنی شود. بهعنوان یک نمونه کوچک در همین ایام دیدیم که چگونه یک سرود، میتواند آتش ظرفیت پنهان شقاق را شعلهورتر کرده و خود، منشا شقاق و چنددستگی آشکار و مضاعف شود؟ تا شرایط چنین است، هر امری از این دست، برآتش فاصلههای فرهنگی عمیق میافزاید.
> اما چه میتوان یا باید انجام داد؟
در گام نخست، بایستی به آسیبشناسی ساختار فرهنگی موجود پرداخت و تاکید مضاعفی بر فهم و ابداع مبانی نظری وفاق و مطالعات مفهومی با هدف ایجاد وحدت نسبی داشت و در این مسیر، اهمیت کار نخبگان در نظریه پردازیهای مفهومی بسی بسیار است. شاید مهمترین چالش، مشکل جستجوی راه حل است؛ آنهم چاره جویی از سنخ یافتن نوعی «وحدت فرهنگی». بیست و شش سال پیش (1375) در مقاله «علوم انسانی اسلامی؛ مبنای تحقّق وحدت فرهنگی» به مفهومی از «وحدت فرهنگی» اشاره کردم که آن را نه به معنای یکسان شدن دو عنصر، بلکه هماهنگی مولفهها و عناصر متفاوت (در عین پذیرش تفاوت و تغایر) در مسیر ایجاد و شکلدهی به یک کلّ جدید (امر سوم) تلقّی میکند (ر. ک: حسینی، سیّد حسین، 1398، انقلاب تمدنی و نظریه پردازیهای علمی، قم، تمدن نوین،
ص 149)؛ اما تردیدی نیست که در زمانه ما، تحقّق وحدت فرهنگی (به این معنا) آنهم با شرایط و ساختارهای جاری سیاسی و فرهنگی و اقتصادی جامعه، شدنی نیست. جریان وحدت فرهنگی (که بهترین راه مقابله با تجزیه فرهنگی است)، نیازمند مولفههای گوناگونی خواهد بود که باید به سوی آن (با شتاب هر چه بیشتر) حرکت کرد؛ اما پارهای از آن پیشمولفههای ضروری عبارتند از:
– بکارگیری و استفاده از تمامی عوامل وحدتساز در جامعه؛ شامل عوامل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، و البته فرهنگی در مقابل برنامهریزیها و سیاستهای تفرقهانگیزی که به انشقاق جامعه منتهی میشود.
– تلاش فکری و پژوهشی سنگین برای ابداع یک یا چندین نظریه (علمی) فرهنگی متناسب با فضای امروز جامعه ایران.
– دامن زدن به جریان «نقد فرهنگی» و به ویژه، نقد علمی و متدیک نظریههای فرهنگی معاصر.
– مدیریت فرهنگی واحد و هماهنگ بجای اِعمال نقشههای فکری و فرهنگی متناقض و متضاد.
– ضرورت تحول بنیادین و واقعی و نه صوری و سمبلیک (شبیه آنچه در جریان است!) در شوراها و سازمانهای بالادستی مانند شورای عالی انقلاب فرهنگی، شورای فرهنگ عمومی، شورای عالی مجازی، شورای تحول علوم انسانی و مانند اینها؛ یعنی تحول و زیروروشدن و دگرگونی کمی و کیفی در ساختارها، اهداف، قلمرو، اعضاء و ارکان این مجموعهها و جلوگیری از روند استحاله مطلق.
و در رتبه بعد، میتوان به مصادیق دیگری نیز اشاره نمود مانند:
– اهمیت و ضرورت توجه به مطالعات نقدپژوهی حوزه فرهنگ.
– توجه به رویکردها و منظرهای فلسفی- فرهنگی برای تصمیم سازان آموزش عالی.
– ضرورت یکسانسازی و هماهنگی در سیاستگذاریهای حوزه آموزش عالی و بهخصوص مسائل در علوم انسانی.
– پیجویی مسیرهای فکری و نظری برای جلوگیری از چالش نسبت نظریههای علمی در حوزه علوم انسانی با آموزههای دینی.
– جلوگیری از برخوردهای سیاسی با جریانهای علمی در حوزه و دانشگاه.
– مانع شدن از اقتدار صرف سیاسیون بر مناصب نظام آموزش عالی و مسائل آن.
– و نیز جلوگیری از اظهارنظرهای غیرحرفهای مسئولین و مقامات سیاسی در مسائل فرهنگی.
راه دور و بسیاری پیش رواست و هنوز کاملاً امید خود را از دست ندادهایم اما به هیچ روی، توهمزده هم نیستیم. از این رو نمیدانیم گسلهای آتشفشانیِ سرباز کرده، از ما پیش میافتند یا ما از آنها؟
خدا داند.