شفقنا – مرحوم سید جعفر شهیدی مورخ شهیر تاریخ اسلام در کتاب قیام حسین علیه السلام، ابعاد مختلف نهضت کربلا را به بحث وبررسی گذاشته است.
شفقنا قسمت هایی از این کتاب را به صورت برگزیده تقدیم می کند. در این بخش برخی از خطابه ها و اتمام حجت امام حسین (ع) در روز عاشورا و وقایع این روز تلخ را می خوانیم:
كَتَبَ اللهُ عَلَيْهِمُا الْقَتْلَ فَبَرَزُوا إلى مَضاجِعِهِمْ زينب دختر على(ع)
چنانکه گفتیم در نتیجه دستکاری دو قرن اسناد تاریخی بیرون آوردن واقعیت های خارجی مخصوصا درباره چنین حادثه که گروههای مخالف یکدیگر در آن نفعی داشته اند، کاری دشوار است. اما خوشبختانه وقایع نويسانی در صحنه کارزار حضور داشته و خود آنچه را روی داشته به چشم خویش دیده اند، و یا نزدیک به محل حادثه بوده و چگونگی را از دیگر راویان شنیده اند. بنابراین آنجا که چند گزارشگر در بازگویی حادثه ای هم داستانند احتمال ساختگی بودن نمی رود و یا کمتر می رود و نیز آنچه را قرینه های خارجی تأیید کنند بهتر می توان پذیرفت. از مجموع این داستانهای ضد و نقیض و مطابق کردن آن با قرینه های خارجی می توانست دانست که زمان درگیری دو دسته چندان دراز نبوده است که هفتاد و دو ساعت وقت بخواهد! اما آن اندازه کوتاه نبوده است که این مرد متملق دین به دنیا فروخته برای يزيد وصف می کند.
زحربن قيس چون به کاخ یزید درآمد گفت: «ترا مژده باد به پیروزی و یاری خدایی! حسین بن علی با هجده تن از خويشاوندان و شصت تن از پیروان خود نز ما آمد. به آنها گفتیم تسلیم شوید و حکم امیر عبيد الله بن زیاد را بپذیرید یا جنگ کنید. آنها جنگ را برگزیدند. همین که آفتاب شعاع خود را بزمين گسترد، گرد آنان را فرا گرفتیم. آنها چون کبوترانی که از چنگال باز فرار کنند به هر سو رو می آوردند که پناهگاهی بیابند. ای امیرالمؤمنین! به خدا آن قدر طول کشید که شتری را بکشند یا کسی در چاشتگاه بخواب رود همه آنان را از دم شمشير گذراندیم. اینک تن های آنان برهنه، تن پوش آنان خون و چهره های آنان خاک آلود است. آفتاب تنشان را می گدازد و باد از هر سو بر بدنهایشان می وزد و جز کرکسان کسی به زیارت آنها نمی رود.» آنچه این دروغگوی پست نهاد در چنان مجلسی به خاطر خوشایند امیر خود گفته است مسلما حقيقت ندارد، و جز ريشخندی بر گوینده و شنونده نیست، چه قسمتی از آن قسمت دیگر را تکذیب می کند. کسی که به گفته او حاضر به تسلیم نمی شود و جنگ را بر مذلت ترجیح می دهد دیگر از مرگ نمی هراسد و چون کبوتر از چنگ باز نمی گریزد. این گزارش به قدری ساختگی و مشمئز کننده بود که يزيد نیز دگرگون شد و گفت خدا پسر مرجانه (ابن زیاد) را لعنت کند من راضی به قتل حسین نبودم.
به هر حال آنچه مسلم است جنگ به آن سادگی که پسر قیس گفته است پایان نیافته. به آن شرح و تفصيل هم نبوده است که بعضی مقتل نویسان ساده ضمیر نوشته اند، و چون شعری گفته و در قافیه مانده اند ناچار گشته اند عاشورا را هفتاد و دو ساعت بدانند، تا بتوان در این مدت آن همه رجز گفت و خطبه خواند و جنگ کرد و دشمن کشت. شمار کشتگان از دو طرف چند تن بوده است یک طرف آن معلوم است. آنچه نرینه در سپاه حسین (ع) بود و سن آنان از چهارده سال می گذشت به قتل رسید.
در بعضی تاريخ ها می خوانیم امام علی بن الحسين را چون به سن بلوغ نرسیده بود رها کردند اما از سپاه کوفه چند تن کشته شده است باز هم خدا می داند. رقم کم را هفتاد و سه تن و رقم بیشتر را هزاران تن نوشته اند. آنچه شگفت بنظر می رسد این است که در این صحنه و در ظرف آن چند ساعت روحيه خشن و بی رحم طبیعت جاهلی با تمام مظاهر خود جلوه کرد. فرزند همان مرد که تیر و کمان برمی گرفت و آماده جنگ می شد که چرا دیگران می خواهند ملخهایی را که در سایه چادر او خفته اند شکار کنند، در این جا رنگ عوض می کند و خاطره جنگ های یسوس و بكر و تغلب و دیگر جنگهای جاهلی را زنده می سازد. در آن گیرودار مردی حسین را ندا می دهد که «حسین! موج آب را می بینی؟ به خدا از آن نخواهی نوشید تا از حمیم دوزخ بياشامی» بی شوم دیگری به فرزندزاده پیغمبر و خاندان رسول چنین می گوید: «ما پاکیزگانیم و شما ناپاکان» یا آنکه فرمانده سپاه پس از چنان کشتار وحشیانه دستور می دهد بر تن بی جان کشتگان اسب بتازند. هیچ باور نمی توان کرد که این مردم نسل بی واسطه یا نسل دوم مردمی هستند که آب را از کام تشنه خود می گرفتند و به دوست خود می دادند و او نیز چنین می کرد تا آنگاه که همگی از تشنگی می مردند. یا چون شب هنگام مهمان به خانه ایشان می آمد، خوراک خود را پیش وی می نهادند، و چراغ را می کشتند و خود دهان می جنباندند، تا مهمان گمان کند میزبان نیز در خوراک با او شریک است. چنین می کردند که مبادا اگر خود هم از آن غذا بخورند، مهمان سیر نشود شاید بیشتر شما خوانندگان داستان پسر عاص را در فتح مصر با دو کبوتر شنیده باشید. عمروابن العاص به هنگام فتح مصر در جایی که امروز فساط نام گرفته است خیمه زده بود روزی که اردو می خواست از جای خود برخیزد و به جای دیگر رود به فرمانده سپاه گفتند، کبوتری بر فراز چادر تو آشیانه کرده و تخم نهاده است. اگر چادر را برچینیم این تخم ها می شکند و این کبوتر نر و ماده آزرده می شوند.
پسر عاص گفت چادر بر پا بماند! یک تن از سپاهیان همین جا توقف کند تا این کبوتر بچه های خود را پرواز دهد، سپس چادر را برچیند. از این داستان بیش از چهل سال نمی گذرد که می بینیم فرزندان همان مردم، خیمه های دختران پیغمبر خود را به آتش می کشند تا کودکان خردسال حسین و نوه های محمد را بسوزانند.
راستی کدام یک از این دو صحنه رقت انگیزتر است. چه می شود که انسانی تا این درجه از نقطه اوج فرود آید و به نقطه سقوط برسد؟ چه پیچیده معجونی که مغز انسانی نام گرفته است؟ سخن پروردگار بهتر از هر گفتار این معما را توجیه می کند «شیطان بر آنها چیره شد و یاد خدا را از دل آنان برد.»
مقدار یک شتر کشتن، پنج ساعت یا ده ساعت یا هفتاد و دو ساعت، هر چه بود گذشت. آن روز از صدهزار تن یا سی هزار تن یا هجده هزار تن که در خانه مختار پسر ابوعبیده با پسر عقیل بر سر جان خود بیعت کردند، از آن گروه که از شهرهای عراق یا حجاز به این کاروان پیوستند تنها پیکره های پاره پاره و آغشته در خون هفتاد و دو تن دراین سوی و آن سوی آن بیابان وحشتناک دیده می شد. اینها چه کسانی بودند؟ مسلمانان راستين! مسلمانانی که به جلسه امتحان آمدند و از عهده آزمایشی بدان سختی بخوبی برآمدند. نه تنها خود در امتحان سربلند شدند، بلکه تا جهان باقی است به طالبان شرکت در چنین آزمایشی فهماندند، اگر پیروزی می خواهند باید پاکباز باشند. آن چند ده هزار تن دیگر که از ایشان نشانی نمی بینیم چسان؟ مقصودم بقیه بیعت کنندگان است. آنها مسلمان نبودند؟ چرا! آنان هم مسلمان بودند. اما مسلمانی را تا آنجا می خواستند که به مال و جان آنان زیانی نرسد. همین که دیدند امتحانی دشوار در پیش است در آن شرکت نکردند. به درون خانه های خود رفتند، درها را بستند و آسوده نشستند تا کی و چه وقت خود را برای آزمایش دیگری حاضر کنند. تا چه وقت قهرمانی دیگر برخیزد و اینان گرد او را بگیرند به او وعده یاری دهند. دسته کوچکی هم از خودگذشتگی بیشتری نشان دادند! کاری کردند که تا جهان و تاریخ جهان باقی است، ريشخند مردم، ریشخند تاريخ، ریشخند حقیقت خواهند بود. اینان در چنان روز بر فراز تلی رفتند و دستمال ها را بر دیده نهاده و های های می گریستند و می گفتند خدایا حسین را یاری کن.
ساعت های آخر روز سپری می شد. دیوانه هایی که خشم و شهوت مال و جاه دنیا جسم و روحشان را پر کرده بود، پس از آنکه کشتند و سوختند و بردند، پس از آنکه در مقابل خود [دیگر] کوچکترین مقاومتی از زن و یا مرد نديدند، یکبار به خود آمدند و دانستند کاری زشت کرده اند، این رویه دیگر از طبیعت مردمی است که از منطق درست و عقل طبیعی بهره ندارند و یا بهره ای اندک دارند. زود به خشم می آیند و زود پشیمان می شوند. اوہ! چه کردیم. آری چه کردیم؟ نخست به صورت حديث نفس و سپس گفتاری آهسته و دهان به دهان.
کم کم از این به آن رسید! اوه چه کردیم و چه بد کاری کردیم! این مرد خیرخواه ما بود! خود ما او را خواندیم و سپس نه تنها او را یاری نکردیم، بلکه او و پیروان او را در پیش پای نوکر حکومت دمشق قربانی کردیم! سید جوانان بهشت را برای خشنودی مردم تبه کار به دست خود به خاک و خون کشیدیم. پشیمان شدند. اما دیگر دیر شده بود. کوفه يكبار دیگر زبونی و خواری خود را به زشت ترین صورت به شام نشان داد. نه تنها دمشق را شکست نداد بلکه بار دیگر سلطه دمشق باقی ماند و ننگی بر ننگهای گذشته افزود. حسین در واپسین دقيقه ها زندگانی خود آنان را از چنین پایانی بیم داد: «به خدا اگر مرا کشتيد به جان یکدیگر می افتید و خون هم را می ریزید اما خدا به این کیفر بر شما بسنده نخواهد کرد. عذابی سخت برای شما آماده خواهد ساخت.» سپس آنان را از ته دل نفرین کرد. نفرینی که سزاوار آن بودند. «خدایا باران رحمت خود را از این مردم بازدار! بركتهای زمین را از آنان بگیر! هرگز حاکمان را از ایشان خشنود مکن! هرگز توفيق جماعت را نصیب ایشان مگردان!» بیش از چهار سال نگذشت که نفرين امام گریبان آن ناجوانمردان را گرفت کشتار و خونریزی در عراق آغاز شد. آشوب برخاست. شعله های آتش انتقام زبانه کشید، نخست کشندگان مظلومان را بکام خود فرو کشید و پیش از آنکه کيفر آن جهان ببينند به خواری این جهان مبتلا گشتند. آنها که به خانه های خود رفتند و در نبرد درگیر نشدند چطور؟ آنها هم چنانکه خواهیم گفت از کیفر بی نصیب نماندند. اما راستی چرا چنین کردند؟ بگذاريد يكبار دیگر سخن سید شهیدان را بشنویم: «مردم بنده دنيايند دين را تا آنجا می خواهند که زندگانی خود را با آن سر و سامان دهند، چون پای امتحان پیش آید دینداران اندک خواهند بود.»
| هم اکنون نزدیک سیزده قرن و نیم از آن حادثه شوم می گذرد. از آن تاریخ تا بحال كوفه چندین نسل را در پی یکدیگر بخود دیده است. ولی هر نسل که جای نسل پیشین را می گیرد همه سال در چنان روز، گرد مزار حسین فراهم می آید و چنانکه گویی از کرده نیاکان خود شرم زده است، بر مزار او اشک می ریزد و با روح او پیوند دوستی و اطاعت می بندد. اما راستی اگر ممکن بود تاریخ به عقب برگردد و چنان صحنه ای دوباره تجديد شود، این شرم زدگان و گریه کنندگان چه می کردند و با کدام دسته بودند؟ خدایا هیچ گاه بندگان خود را آزمایش مکن! و اگر آزمایش می کنی به آنان نیروی پایداری عطا فرما! |