شفقنا – جزء هفدهم قرآن از آیه 1 سوره انبیاء آغاز و تا آیه 78 سوره حج ادامه دارد. در این جز سوره انبیاء و حج قرار دارد.
به گزارش شفقنا، متن پرسش وپاسخ مطرح شده بدین شرح است:
بیان آیان
غرض اين سوره گفتگو پيرامون مسأله نبوت است كه مسأله توحيد و معاد را زير بناى آن قرار داده، نخست داستان نزديك بودن روز حساب و غفلت مردم از آن، و نيز اعراضشان از دعوت حقى كه متضمن وحى آسمانى است را ذكر مى كند، كه ملاك حساب روز حساب همين ها است.
و سپس از آنجا به موضوع نبوت، و استهزاء مردم منتقل مى شود، نبوت خاتم انبيا (صلى اللّه عليه و آله و سلم) و نسبت ساحر به وى دادن و كلماتش را هذيان و خودش را مفترى و شاعر خواندن را ذكر مى كند. آنگاه گفتار آنان را با ذكر اوصاف كلى انبياى گذشته به طور اجمال رد نموده مى فرمايد: پيغمبر اسلام نيز همان گرفتاريها را بايد ببيند، چون آنچه اين مى گويد همان است كه آن حضرات مى گفتند.
پس از آن، داستان جماعتى از انبيا را براى تأييد گفتار اجمالى خود مى آورد و سخنى از موسى و هارون، سرگذشتى از ابراهيم و اسحاق و يعقوب و لوط، و شرحى از نوح و داوود و سليمان و ايوب و اسماعيل و ادريس و ذو الكفل و ذوالنون و زكريا و يحيى و عيسى مى آورد. آنگاه با ذكر يوم الحساب و آنچه كه مجرمين و متقين در آن روز كيفر و پاداش مى بينند بحث را خلاصه گيرى مى كند و مى فرمايد: سرانجام نيك از آن متقين خواهد بود و زمين را بندگان صالحش ارث مى برند و آنگاه مى فرمايد كه اعراضشان از نبوت به خاطر اعراضشان از توحيد است و به همين جهت بر مسأله توحيد اقامه حجت مى كند همانطور كه بر مسأله نبوت اقامه نموده و از آنجايى كه اين سوره به دليل سياقش و به اتفاق مفسرين در مكه نازل شده تهديد و وعيد در آن، از بشارت و وعده بيشتر است.
|
خلق الانسان من عجل سارى كم آياتى فلا تستعجلون |
گويا مشركين به خاطر كفرشان به دعوت نبوى هر وقت آن حضرت را مى ديدند استهزاء مى كردند، و اين زيادى بر كفر و عتوشان بود، و معلوم است كه استهزاء به هر چيزى وقتى استهزاء است كه آن چيز را شوخى و غير جدى بداند، تا غير جدى در مقابل غير جدى قرار گيرد، و ليكن خداى تعالى استهزاى آنان را جدى و غير هزل گرفته، و در نتيجه ارتكاب آن را بعد از ارتكاب به كفر، متعرض شدن عذاب الهى دانسته بعد از تعرض، و آن را استعجال در عذاب شمرده، و خبر داده كه به زودى آيات عذاب را نشانشان مى دهد.
پس اينكه فرمود: (خلق الانسان من عجل ) كنايه است از زيادى عجله انسان، و بلوغ آن به نهايت درجه اش، آنقدر كه گويى اصلا آدمى از عجله خلق شده، و غير از عجله چيزى نمى شناسد، نظير اينكه مى گويند: فلانى همه اش خير است، و يا سراپا شر است، و يا فلانى از خير خلق شده، و يا فلانى آب و گلش با شر خمير شده، و اينطور تعبير بليغ تر از اين است كه بگوييم، چقدر فلانى عجول است، و اين كلام در مورد تعجب آمده، و نيز خواسته است نسبت به امر مشركين بى اعتنايى كند و بفرمايد: اگر آنها عجله مى كنند، ما عجله اى نداريم، چون از دست ما نمى گريزند، و تلافى ما فوت نمى شود.
از آيه بعدى به دست مى آيد كه مراد از (ارائه آيات ) (نشان دادن ) در جمله (ساوريكم آياتى ) عذاب به آتش دوزخ است، و آيه بعدى اين است كه مى فرمايد: (لو يعلم الذين كفروا حين….).
|
و جعلناهم ائمه يهدون بامرنا… |
ظاهر آيه به طورى كه آيات راجعه به امامت ذريه ابراهيم هم دلالت دارد، اين است كه ضمير در (جعلناهم ) به ابراهيم و اسحاق و يعقوب برگردد.
و ظاهر جمله (يهدون بامرنا) اين است كه هدايت به امر، جارى مجراى مفسر معناى امامت است و ما در ذيل آيه (انى جاعلك للناس اماما) در جلد اول اين كتاب بحثى در معناى هدايت امام به امر خدا گذرانديم.
و اما آنچه در خصوص اين مقام خاطر نشان مى كنيم، اين است كه اين هدايت كه خدا آن را از شؤ ون امامت قرار داده، هدايت به معناى راهنمايى نيست، چون مى دانيم كه خداى تعالى ابراهيم را وقتى امام قرار داد كه سالها داراى منصب نبوت بود، همچنان كه توضيحش در ذيل آيه (انى جاعلك للناس اماما) گذشت، و معلوم است كه نبوت منفك از منصب هدايت به معناى راهنمايى نيست، پس هدايتى كه منصب امام است معنايى نمى تواند غير از رساندن به مقصد داشته باشد، و اين معنا يك نوع تصرف تكوينى در نفوس است، كه با آن تصرف راه را براى بردن دلها به سوى كمال، و انتقال دادن آنها از موقفى به موقفى بالاتر، هموار مى سازد.
و چون تصرفى است تكوينى، و عملى است باطنى، ناگزير مراد از امرى كه با آن هدايت صورت مى گيرد نيز امرى تكوينى خواهد بود نه تشريعى، كه صرف اعتبار است، بلكه همان حقيقى است كه آيه شريفه (انما امره اذا اراد شيئا ان يقول له كن فيكون فسبحان الذى بيده ملكوت كل شى ء) آنرا تفسير مى كند.
و مى فهماند كه هدايت به امر خدا از فيوضات معنوى و مقامات باطنى است كه مؤمنين به وسيله عمل صالح به سوى آن هدايت مى شوند، و به رحمت پروردگارشان ملبس مى گردند.
و چون امام به وسيله امر، هدايت مى كند – با در نظر گرفتن اينكه باء در (بامره ) باء سببيت و يا آلت است – مى فهميم كه خود امام قبل از هر كس متلبس به آن هدايت است، و از او به ساير مردم منتشر مى شود، و بر حسب اختلافى كه در مقامات دارند، هر كس به قدر استعداد خود از آن بهره مند مى شود، از اينجا مى فهميم كه امام رابط ميان مردم و پروردگارشان در اخذ فيوضات ظاهرى و باطنى است، همچنان كه پيغمبر رابط ميان مردم و خداى تعالى است در گرفتن فيوضات ظاهرى، يعنى شرايع الهى كه از راه وحى نازل گشته، و از ناحيه پيغمبر به ساير مردم منتشر مى شود.
و نيز مى فهميم كه امام دليلى است كه نفوس را به سوى مقاماتش راهنمايى مى كند همچنان كه پيغمبر دليلى است كه مردم را به سوى اعتقادات حق و اعمال صالح راه مى نمايد، البته بعضى از اولياى خدا تنها پيغمبرند، و بعضى تنها امامند، و بعضى داراى هر دو مقام هستند، مانند ابراهيم و دو فرزندش.
(و اوحينا اليهم فعل الخيرات و اقام الصلوه و ايتاء الزكوه ) – اضافه مصدر (فعل )، به معمولش (خيرات ) اين معنا را مى رساند كه معناى آن در خارج تحقق دارد، حال اگر بخواهند اضافه مزبور اين معنا را افاده نكند، آن را مقطوع از اضافه مى كنند و يا كلمه (ان )، و (ان ) (مشدد ) كه خاصيت تأويل بردن به مصدر را دارند بر سر آن فعل مى آورند، اين قاعده را جرجانى در كتاب دلائل الاعجاز آورده.
و بنابراين اگر بگوييم (يعجبنى احسانك و فعلك الخير – احسان و كار نيكت مرا خوش آمد) و يا قرآن كريم فرموده :(ما كان اللّه ليضيع ايمانكم ) دليل بر اين است كه عمل مورد كلام قبلا واقع شده و اما اگر بگوييم : (يعجبنى ان تحسن و ان تفعل الخير – خوش دارم كه احسان كنى و كار نيك انجام دهى ) و يا خداى تعالى فرموده : (ان تصوموا خير لكم ) اين دلالت را ندارد يعنى نمى فهماند كه عمل مورد سخن قبلا واقع شده است.
و به همين جهت معهود و ماءلوف از آيات در آيات دعوت و آيات تشريع اين است كه كلمه (ان ) را روى فعل مى آورد، نه مصدر مضاف، مثلا مى فرمايد: (امرت ان اعبد اللّه ) و (الا تعبدوا الا اياه ) و (و ان اقيموا الصلوه ).
بنابراين، پس آيه مورد بحث كه مى فرمايد: (واوحينا اليهم فعل الخيرات…) كه مصدر مضاف در آن به كار رفته، دلالت دارد بر اينكه فعل خيرات تحقق يافته، به اين معنا كه وحى متعلق به فعل صادر از ايشان شده. و ساده تر اينكه عمل خيرات كه از ايشان صادر مى شده، به وحى و دلالتى باطنى و الهى بوده كه مقارن آن صورت مى گرفته و اين وحى غير وحى مشرعى است كه اولا فعل را تشريع مى كند و سپس انجام آن را بر طبق آنچه تشريع شده بر آن مترتب مى سازد.
مؤ يد اين معنا جمله بعدى است كه مى فرمايد: (و كانوا لنا عابدين )، زيرا اين جمله به ظاهرش دلالت دارد بر اينكه ائمه قبل از وحى هم خداى را عبادت مى كرده اند و وحى، ايشان را تأييد نموده است، و عبادتشان با اعمالى بوده كه وحى تشريعى قبلا برايشان تشريع كرده بود، پس اين وحى كه متعلق به فعل خيرات شده، وحى تسديد (تأييد ) است، نه وحى تشريع.
پس حاصل كلام اين شد كه ائمه مؤيد به روح القدس، و روح الطهاره، و مؤ يد به قوتى ربانى هستند كه ايشان را به فعل خيرات و اقامه نماز و دادن زكات (انفاق مالى مخصوص به هر شريعتى ) دعوت مى كند.
مفسرين (وحى ) در اين آيه را حمل بر وحى تشريعى كرده اند، آن وقت از چند جهت دچار اشكال شده اند، اول از اين جهت كه فعل خيرات به معناى مصدريش چيزى نيست كه مورد وحى قرار گيرد، بلكه متعلق وحى حاصل فعل است.
دوم از اين جهت كه وحى تشريعى مخصوص به انبيا نيست، بلكه هم ايشان، و هم امت هايشان را شامل مى شود، و در آيه شريفه وحى مذكور به انبيا اختصاص يافته، پس معلوم مى شود مقصود وحى تشريعى نيست.
زمخشرى به منظور فرار از اين اشكال، گفته : مقصود از فعل خيرات، و همچنين اقامه نماز، و ايتاء زكات، مصدر مفعولى است، و معنايش اين است كه (به ايشان وحى كرديم كه بايد خيرات انجام شود. و نماز اقامه و زكات داده شود) چون مصدر مفعولى مترادف با حاصل فعل است، پس هم اشكال اولى از بين رفت كه مى گفت معناى مصدرى متعلق وحى قرار نمى گيرد، و هم اشكال دومى كه اشكال اختصاصى بود، زيرا چون در فعل مجهول فاعل مجهول است، لذا هم شامل انبيا مى شود و هم شامل امتهاى ايشان.
مفسرين ديگر پيرامون سخن زمخشرى حرفهاى زيادى زده اند.
اشكالى كه ما به آن داريم اين است كه اولا: قبول نداريم كه مصدر مفعولى، با حاصل فعل يك معنا داشته باشد و ثانيا: آنچه گفتيم كه اضافه مصدر به معمول خودش تحقق فعل را مى رساند با وحى تشريعى نمى سازد، چون عمل وقتى انجام شد ديگر وحى تشريعى چه بگويد.
داستان ابراهيم (عليه السلام) در تفسير سوره انعام، و نيز داستان يعقوب (عليه السلام)، در سوره يوسف، از همين كتاب گذشت، و داستان اسحاق هم در تفسير سوره صافات ان شاء اللّه خواهد آمد، و به همين جهت ما از انبياى نامبرده در اين آيات ديگر به شرح داستان اين سه بزرگوار نمى پردازيم.
وعده به نجات دادن هر مؤمن مبتلاى به اندوه
|
و ذا النون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه… |
كلمه (نون ) به معناى ماهى است و ذوالنون (صاحب ماهى ) يونس پيغمبر فرزند متى است كه صاحب داستان ماهى است و از طرف پروردگار مبعوث بر اهل نينوى شد و ايشان را دعوت كرد ولى ايمان نياوردند پس نفرينشان كرد و از خدا خواست تا عذابشان كند همين كه نشانه هاى عذاب نمودار شد توبه كردند و ايمان آوردند. پس خدا عذاب را از ايشان برداشت و يونس از ميانشان بيرون شد و خداوند صحنه اى به وجود آورد كه در نتيجه يونس به شكم يك ماهى بزرگ فرو رفت و در آنجا زندانى شد تا آنكه خدا آن بليه را از او برداشته دو باره به سوى قومش فرستاد.
(و ذاالنون اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ) – يعنى به ياد آر ذوالنون را آن زمان كه با خشم از قومش بيرون رفت و پنداشت كه ما بر او تنگ نمى گيريم (نقدر عليه ) بطورى كه گفته اند به معناى تنگ گرفتن است.
ممكن هم هست جمله (اذ ذهب مغاضبا فظن ان لن نقدر عليه ) در مورد تمثيل وارد شده باشد و معنايش اين باشد كه : رفتن او و جدائى اش از قومش مانند رفتن كسى بود كه از مولايش قهر كرده باشد و پنداشته باشد كه مولايش بر او دست نمى يابد و او مى تواند با دور شدن از چنگ وى بگريزد و مولايش نمى تواند او را سياست كند. اين احتمال از اين نظر قوى نيست كه پيامبرى چون يونس شانش اجل از اين است كه حقيقتا و واقعا از مولايش قهر كند و به راستى بپندارد كه خدا بر او قادر نيست و او مى تواند با سفر كردن از مولايش بگريزد چون انبياى گرامى خدا ساحتشان منزه از چنين پندارها است، و به عصمت خدا معصوم از خطا هستند.
پس همانطور كه گفتيم آيه شريفه از باب تمثيل است نه حكايت يك واقعيت خارجى. در جمله (فنادى فى الظلمات…) ايجاز به حذف به كار رفته يعنى جزئياتى كه خواننده خود مى داند چيست از وسط افتاده، و تقدير كلام اين است كه : (پس خداى تعالى او را گرفتار ماهى كرد، و ماهى او را بلعيد پس در شكم ماهى پروردگار خود را بخواند). و ظاهرا مراد از ظلمات – به طورى كه ديگران هم گفته اند – ظلمت دريا، و ظلمت شكم ماهى، و ظلمت شب است.
(ان لا اله الا انت سبحانك ) – در اين جمله يونس (عليه السلام) از آنچه كه عملش نمايش مى داد بيزارى مى جويد، چون عمل او كه راه خود را گرفت و قومش را به عذاب خدا سپرد و رفت بدون اينكه از ناحيه خدا دستورى داشته باشد، – گر چه او چنين قصدى نداشت – اين معنا را ممثل مى كرد كه غير از خدا مرجع ديگرى هست كه بتوان به او پناه برد. و چون عملش بيانگر چنين معنايى بود از اين معنا بيزارى جست و عرضه داشت (لا اله الا انت – جز تو معبودى نيست ) و نيز چون اين معنا را ممثل مى كرد كه ممكن است به كارهاى او اعتراض نمايد، و بر او خشم گيرد، و نيز اين تصور را به وجود مى آورد كه ممكن است كسى از تحت قدرت خدا بيرون شود، لذا براى عذرخواهى از آن گفت : (سبحانك ).
(انى كنت من الظالمين ) – در اين جمله به ظلم خود اعتراف كرد، چون عملى آورده كه ظلم را ممثل مى كرد، هر چند كه فى نفسه ظلم نبود، و خود او هم قصد ظلم و معصيت نداشت، چيزى كه هست خداى تعالى در اين پيشامد پيغمبرش را تاءديب و تربيت كرد تا با گامى پاك و مبراى از تمثيل ظلم، (تا چه رسد به خود ظلم ) شايسته قدم نهادن به بساط قرب گردد.
|
فاستجبنا له و نجيناه من الغم و كذلك ننجى المؤمنين |
يونس (عليه السلام) هر چند كه تصريح به خواسته خود نكرد، و تنها به مسأله توحيد و تنزيه خدا، و اعتراف به ظلم خود اكتفا كرد، ليكن با اين كلماتش حال درونى خود را، و موقفى را كه در آن قرار گرفته بيان داشت، كه در معنا درخواست نجات و عاقبت را مى رساند، خدا هم درخواست او را اجابت نموده، از اندوه و غمى كه به وى روى آورده بود نجاتش بداد.
جمله (و كذلك ننجى المؤمنين ) وعده به نجات دادن هر مؤمن مبتلاى به اندوه است، البته مؤمنى كه مانند يونس رو به درگاه وى آورد، و او را چون وى ندا كند
______________________
سوره حج
بيان آيات
اين سوره مشركين را مخاطب قرار داده، اصول دين و انذار و تخويف را به ايشان خاطر نشان مى سازد، همچنانكه در سوره هاى نازل شده قبل از هجرت مشركين مورد خطابند. اين سوره سياقى دارد كه از آن بر مى آيد مشركين هنوز شوكت و نيرويى داشته اند.
و نيز مؤمنين را به امثال نماز، حج، عمل خير، اذن در قتال و جهاد مخاطب قرار داده، و آيات آن داراى سياقى است كه مى فهماند مؤمنين جمعيتى بوده اند كه اجتماعشان تازه تشكيل شده، و روى پاى خود ايستاده، و مختصرى عده و عده و شوكت به دست آورده اند.
با اين بيان به طور قطع بايد گفت كه اين سوره در مدينه نازل شده، چيزى كه هست نزول آن در اوايل هجرت و قبل از جنگ بدر بوده است. و غرض سوره بيان اصول دين است، البته با بيانى تفصيلى كه مشرك و موحد هر دو از آن بهره مند شوند. و نيز فروع آن، ولى بيانش در فروع به طور اجمال است، و تنها مؤمنين موحد از آن استفاده مى كنند، چون تفاصيل احكام فرعى در روزگارى كه اين سوره نازل مى شده هنوز تشريع نشده بود، و به همين جهت در اين سوره كليات فروع دين از قبيل نماز و حج را بيان كرده است.
و از آنجايى كه دعوت مشركين به اصول دين توحيد از طريق انذار صورت مى گرفته، و نيز وادارى مؤمنين به اجمال فروع دين به لسان امر به تقوى بوده، و قهرا سخن از روز قيامت به ميان آمده، لذا گفتار را در آن فراز بسط داده، و در آغاز سوره، زلزله روز قيامت – كه از علامتهاى آن است و به وسيله آن زمين ويران شده، و كوهها فرو مى ريزد – را خاطر نشان ساخته است.
|
لن ينال اللّه لحومها و لا دمائها و لكن يناله التقوى منكم… |
اين جمله به منزله دفع دخل است. به عبارت ساده تر: پاسخ از سؤالى است كه ممكن است بشود، چون ممكن است ساده لوحى توهم كند كه خدا از اين قربانى استفاده مى كند و بهره اى از گوشت و يا خون آن عايدش مى شود، لذا جواب داد، كه : نه، چيزى از اين قربانى ها و گوشت و خون آنها عايد خدا نمى شود، چون خدا منزه است از جسميت و از هر حاجتى. تنها تقواى شما به او مى رسد، آن هم به اين معنا كه دارندگان تقوى به او تقرب مى جويند.
و يا ممكن است كسى كه آنطور ساده لوح نيست چنين توهم كند كه با اينكه خدا منزه از جسميت و از هر نقص و حاجتى است و از گوشت و خون قربانى ها بهره اى نمى برد ديگر چه معنا دارد كه ما حيوانات خود را به نام او قربانى كنيم ؟.
لذا جواب داده كه مطلب همينطور است، و ليكن اين قربانى ها اثرى معنوى براى آورنده اش دارد و آن صفات و آثار معنوى است كه جا دارد كه به خدا برسد، به معناى اينكه جا دارد كه به سوى خداى تعالى صعود كند و صاحبش را به خدا نزديك كند آنقدر نزديك كند كه ديگر حجابى بين او و خدا نماند.
(كذلك سخرها لكم لتكبروا اللّه على ما هديكم ) – ظاهرا مراد از (تكبير خدا) ذكر او به كبريايى و عظمت باشد كه ما را هدايت فرمود. پس مراد از هدايت هم هدايت به اطاعت و عبوديت خود او است. و معناى آيه اين است كه : خداوند آن حيوان را اين چنين براى شما مسخر نمود تا همان تسخير وسيله هدايت شما به سوى اطاعت و تقرب به سويش شود، شما آن را قربانى كنيد و در هنگام قربانى كردن و ياد كبرياء و عظمت او در برابر اين هدايت بيفتيد.
بعضى از مفسرين گفته اند: مراد از (تكبير) معرفت خداى تعالى به عظمت است و مراد از (هدايت ) هدايت به سوى تسخير آن حيوان است و معنا چنين است كه : خداوند آن حيوان را مسخر شما كرد تا او را به عظمت بشناسيد و فكر كنيد كه او چقدر بزرگ است كه راه تسخير اين حيوان را به ما نشان داده است.
ولى وجه اول از اين دو وجه بهتر، و با سياق سازگارتر است، چون بنابر آن وجه، تعليلى كه آمده با مقام (تسخيرش براى قربانى و تقرب ) سازگارتر است، چون حاج به ياد كبريايى خدا مى افتد و او را در برابر اينكه هدايت به چنين عبادتى شده كه هم رضاى او را دنبال دارد و هم ثوابش را، تكبير گويد.
و بنابر وجه دوم اين ارتباط با مقام رعايت نمى شود، چون تسخير شتر براى آدميان و هدايت ايشان به چگونگى تسخير آن، اختصاصى به حاجيان ندارد.
(و بشر المحسنين ) – و بشارت ده نيكوكاران را، يعنى آنهايى را كه چنين اعمال نيك به جا مى آورند. و يا اين چنين احسان و در راه خدا انفاق مى كنند.
تبدیل جماعت کوچک به بزرگ
|
و اذ بوانا لابراهيم مكان البيت ان لا تشرك بى شيئا و طهر بيتى للطائفين و القائمين و الركع السجود |
(بوء له مكانا كذا) معنايش اين است كه براى او فلان مكان را مهيا كرد، تا مرجع و بازگشت گاه او باشد و همواره بدانجا برگردد. و كلمه (مكان) به معناى محل استقرار هر چيزى است. بنابراين (مكان خانه ) قطعه اى است از زمين كه خانه كعبه در آن بنا شده، و مراد از (قائمين) آن طور كه از سياق استفاده مى شود، كسانى هستند كه خود را براى عبادت خدا و نماز به تعب مى اندازند. و كلمه (ركع ) جمع (راكع) است، مانند (سجد) كه جمع (ساجد) است. و همچنين (ركوع ) و (سجود) نيز جمع راكع و ساجد است.
كلمه (اذ) در جمله (و اذ بوانا…) ظرفى است متعلق به مقدر، و تقدير آن (اذكر وقت كذا) است. و در اين جمله داستان معبد شدن كعبه براى مردم را بيان مى كند، تا همه بهتر بفهمند، كه چطور جلوگيرى مردم از عبادت در آن الحاد به ظلم است.
و اينكه خداى تعالى مكان بيت را براى ابراهيم (عليه السلام) تبوئه قرار داد معنايش اين است كه آن را مرجع براى عبادت قرار داد، تا عبادت كنندگان آنجا را خانه عبادت خود قرار دهند. و اين كه خانه را هم به خود نسبت داد، و فرمود: (و طهر بيتى – پاك كن خانه ام را) اشاره به همين قرار داد دارد.
و بدون ترديد اين قرارداد عبارت بوده از وحى به ابراهيم كه تو اين مكان را مكان و مرجع براى عبادتم بكن. پس معناى (بوءنا لابراهيم مكان البيت ) اين است كه : ما وحى كرديم به ابراهيم كه براى عبادتم قصد اين مكان كن. به عبارتى ديگر مرا در اين مكان عبادت كن.
با اين بيان روشن گرديد كه كلمه (ان ) در جمله (ان لا تشرك بى شيئا) تفسيرى است كه وحى سابق را به اعتبار اينكه از مقوله قول بوده، تفسير مى كند و ديگر احتياجى به تقدير (وحى كرديم ) كه و يا (گفتيم ) و امثال آن نيست.
و نيز روشن شد كه مقصود از جمله (ان لا تشرك بى شيئا) البته در خصوص اين سياق، نهى از شرك به طور مطلق نيست، هر چند شرك به طور مطلق مورد نهى است، ولى مقصود نهى از خصوص شرك در عبادت است، چون كسى كه به زيارت كعبه مى رود مقصودش عبادت است. و به عبارتى روشن تر: نهى از شرك در اعمال حج، از قبيل تلبيه براى بتها اهلال براى آنها و امثال آن است.
و همچنين معناى جمله (و طهر بيتى…) اين است كه وحى كرديم كه خانه مرا براى طواف كنندگان و نمازگزاران و راكعان و ساجدان تطهير كن. و تطهير هر چيز به معناى اين است كه آن را آنچنان از كثافات و پليديها پاك كنند و به حالتى برگردانند كه طبع اولى اقتضاى آن حالت را دارد. و منظور از اينكه بيت را به خود نسبت داده، فرمود: (بيتى )، اين است كه بفهماند اين خانه مخصوص عبادت من است.
و تطهير معبد، به همان جهت كه معبد است، اين است كه آن را از اعمال زشت و پليديها كه مايه فساد عبادت است پاك كنند، و چنين پليدى همان شرك و مظاهر شرك يعنى بتها است.
پس تطهير خانه خدا، يا منزه داشتن آن از خصوص پليديهاى معنوى است، و ابراهيم (عليه السلام) ماءمور شده كه طريقه عبادت را به نحوى كه خالى از قذارت شرك باشد به مردم تعليم دهد، همانطور كه خودش ماءمور به چنين عبادتى شده بود، و يا تطهير آن از مطلق نجاسات، و پليديها چه مادى و چه معنوى است.
ليكن از اين دو احتمال آنكه با سياق آيه نزديكى بيشترى دارد همان احتمال اول است، و حاصل تطهير معبد، از ارجاس و پليديهاى معنوى، براى پرستندگان كه از دور و نزديك قصد آن مى كنند، اين است كه عبادتى براى آنان وضع كند كه خالص براى خدا باشد، و مشوب به شائبه شرك نباشد در آنجا تنها خدا را بپرستند و چيزى را شريك او نكنند، پس بنابر آنچه سياق افاده مى كند معناى آيه اين مى شود كه به ياد آور زمانى را كه به ابراهيم وحى كرديم كه در خانه من مرا پرستش كن به اينكه آن را مرجع عبادت من كنى و چيزى را در عبادت من شريك نسازى و براى كسانى كه قصد خانه من مى كنند عبادتى تشريع كنى كه خالى از شائبه شرك باشد. در اين آيه اشعارى به اين معنا دارد كه عمده عبادت قاصدان كعبه طواف و نماز و ركوع و سجود است و نيز اشعارى به اين معنا است كه ركوع و سجود مثل دو متلازم، هميشه با هم هستند و هيچ وقت از يكديگر جدا نمى شوند. از جمله حرف هايى كه در تفسير اين آيه زده اند يكى اين است كه معناى (بوانا) (قلنا تبوا) است يكى ديگر اين است كه گفته اند معنايش (اعلمنا) است يكى ديگر اينكه كلمه (ان ) در جمله (ان لا تشرك…) مصدريه است يكى ديگر اينكه مخففه از (ان ) با تشديد است يكى ديگر اينكه گفته اند: مراد از طائفين طارئين يعنى واردين از خارج و مراد از قائمين مقيمين و اهل مكه است ديگر اينكه مراد از قائمين و ركع و سجود همه نمازگزاران است ولى همه اين اقوال بعيد است.
|
ليشهدوا منافع لهم و يذكروا اسم اللّه فى ايام معلومات… |
لام بر سر جمله مورد بحث لام تعليل، و يا لام غايت است. و اين جار و مجرور متعلق است به جمله (ياتوك ) يعنى اگر اعلام كنى مى آيند، به سوى تو، براى اينكه منافع خود را مشاهده كنند. و بنابراين كه لام غايت باشد معنا اين مى شود كه : مى آيند به سوى تو و منافع خود را مشاهده مى كنند.
در اين جمله (منافع ) مطلق ذكر شده، و نفرموده منافع دنيايى، و يا اخروى، چون منافع دو نوع است يكى دنيوى كه در همين زندگى اجتماعى دنيا سود بخشيده، و زندگى آدمى را صفا مى دهد و حوائج گوناگون او را بر آورده، نواقص مختلف آن را بر طرف مى سازد، مانند تجارت، سياست، امارت، تدبير، و اقسام رسوم و آداب و سنن، و عادات، و انواع تعاون و ياريهاى اجتماعى، و غير آن.
و معلوم است كه وقتى اقوام و امتهاى مختلف از مناطق مختلف زمين با همه تفاوتها كه در انساب و رنگ و سنن و آداب آنها هست در يكجا جمع شده، و سپس يكديگر را شناختند، و معلوم شد كه كلمه همه واحده و آن، كلمه حق است، و معبود همه يكى است و او خداى عز و جل است، و وجهه همه يكى است و آن كعبه است، اين اتحاد روحى آنها به اتحاد جسمى و آن وحدت كلمه، ايشان را به تشابه در عمل مى كشاند. اين از آن ديگرى آنچه مى پسندد مى آموزد، و آن ديگرى نيز خوبيهاى اين را مى گيرد، و اين به كمك آن مى شتابد و در حل مشكلات آن قوم كمر مى بندد و به اندازه مقدور خود ياريش مى دهد، در نتيجه جامعه هاى كوچك به صورت يك جامعه بزرگ مبدل مى شود، آن وقت نيروهاى جزئى نيز به نيروى كلى مبدل مى شود كه كوههاى بلند هم در مقابل آن نمى تواند مقاومت كند، و هيچ دشمن نيرومندى حريف آن نمى شود. و جان كلام اينكه : هيچ راهى به سوى حل مشكلات به مانند تعاضد و تعاون نيست، و هيچ راهى به سوى تعاون چون تفاهم نيست و هيچ راهى به سوى تفاهم مانند تفاهم دينى نيست.
نوع دوم از منافع، منافع اخروى است كه همان وجود انواع تقرب ها به سوى خدا است. تقرب هايى كه عبوديت آدمى را مجسم سازد، و اثرش در عمل و گفتار آدمى هويدا گردد. و عمل حج با مناسكى كه دارد انواع عبادتها و توجه به خدا را شامل و متضمن است، چون مشتمل است بر ترك تعدادى از لذايذ زندگى، و كارهاى دنيايى و كوششها براى دنيا، و تحمل مشقت ها، و طواف پيرامون خانه او، و نماز و قربانى، و انفاق و روزه، و غير آن.
در سابق هم گفتيم كه عمل حج با اركان و اجزايى كه دارد يك دوره كامل مسير ابراهيم خليل (عليه السلام) در مراحل توحيد، و نفى شرك، و اخلاص عبوديت او را مجسم مى سازد.
به همين بيان روشن مى شود كه چرا فرمود: (در ميان مردم حج را اعلام كن تا به سويت بيايند)، چون معناى آمدن مردم به سوى ابراهيم، اين است كه مردم به سوى خانه اى كه او بنا كرده بيايند و آن را زيارت كنند. و آمدنشان مستلزم اين است كه اين منافع اخروى و دنيوى را مشاهده كنند، و وقتى مشاهده كردند، علاقمند به آن خانه مى شوند، چون خلقت انسان به گونه اى است كه منفعت را دوست دارد.











