امروز : شنبه 17آبانماه 1404 | ساعت : 09 : 30

آخرین اخبار

رشد محدود رمز ارزها

شفقنا-داده‌های پلتفرم «کوین‌گکو» نشان داد ارزش کل بازار رمزارزها...

صف آرایی اقتصاد سنتی مقابل کسب‌وکارهای مجازی

شفقنا- روزنامه اعتماد نوشت: کسب‌وکارهای مجازی در نظام حقوقی...

دبیرکل ناتو: رزمایش‌های هسته‌ای نشان داد ناتو از بازدارندگی قوی برخوردار است

شفقنا- دبیرکل ناتو می‌گوید: رزمایش‌های هسته‌ای نشان داد که...

بهترین نسخه پرسپولیس با اوسمار/ زوج مخوف خارجی!

شفقنا- پرسپولیس در نخستین بازی با هدایت اوسمار بسیار...

از رسانه ها/ پیروزی زهران ممدانی و زنگ خطر برای جمهوری‌خواهان

شفقنا- دنیای اقتصاد نوشت: دلایل پیروزی زهران ممدانی در...

از رسانه ها/ضرورت نگاه به دیپلماسی چندلایه

شفقنا- خراسان نوشت: در پی تحولات پرشتاب منطقه‌ای و...

از رسانه ها/ظهور ممداني غروب ترامپ

شفقنا- اعتماد نوشت: انتخاب ممداني خراشي بر صورت دونالد...

افت محسوس آبی اناری ها در غیاب ستاره برزیلی!

شفقنا- طبق اعلام روزنامه مارکا غیاب رافینیا  ضربه‌ای مهلک...

ارتش آمریکا یک میلیون پهپاد خریداری می‌کند

شفقنا- بنا بر یک گزارش، ارتش ایالات متحده قصد...

جمهوری آذربایجان برای اعزام نیرو به غزه شرط تعیین کرد

شفقنا- جمهوری آذربایجان تنها در صورتی نیروهای حافظ صلح...

یک گزارش: آمریکا از هشدار کارشناسان ارتش اسرائیل در مورد جنایات جنگی در غزه...

شفقنا- مقامات سابق آمریکایی می‌گویند نهادهای اطلاعاتی این کشور...

کرملین: «لاوروف از چشم پوتین نیافتاده است»

شفقنا- کرملین گمانه‌زنی‌ها درباره کاهش محبوبیت لاوروف نزد پوتین...

تأملاتی در دعای سحر(33)/ اتصاف عبد به اسماء جلال الهی / نوشتاری از استاد محمد سروش محلاتی

شفقنا – آيت الله محمد سروش محلاتی در بخش ۳۳ از سلسله نوشتارهایی با عنوان «تأملاتی در دعای سحر»که دراختیار شفقنا قرار داده اند؛ این گونه آورده اند:

اتصاف عبد به اسماء جلال الهی

بسم الله الرحمن الرحیم

بحث درباره‌ی دعای شریفه سحر به فراز سوم رسید. در این سلوک معنوی سحرگاهان، امام باقر(علیه‌السلام) پس از آن‌که از بهاء و جمال مسألت می‌کند، به‌ سراغ جلال الهی می‌رود و از خدا جلال او را می‌خواهد. مباحث مختلفی در این زمینه مطرح است که به برخی از آن‌ها اشاره کردیم.

آن‌چه در این قسمت مطرح است، این‌ست که آیا اتصاف انسان به اسماء جلال الهی امکان‌پذیر است؟ قبلاً‌ توضیح داده بودیم که انسان می‌تواند در حرکت معنوی خود از خداوند طلب کند که به اسماء جمال اتصاف پیدا کند. خداوند از رحمت برخوردار است و صفت رحمت الهی در انسان ظهور و بروز پیدا کند و انسان هم از این صفت حظ و بهره‌ و نصیبی داشته باشد، «فَبِمَا رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ»(سوره آل عمران، آیه159). آیا این اتصاف عبد که در صفات جمال اتفاق می‌افتد و زیبایی‌های حق را کسب می‌کند، در صفات جلال هم می‌تواند اتفاق بیافتد و انسان متصف به جلال الهی شود؟

تفاوت اسماء جلال و جمال برای اتصاف انسان

یک تفاوت بین اسماء جلال و جمال هست و همین تفاوت است که منشأ سؤال در این‌جا می‌شود. جمال (مثل رحمت الهی، علم الهی، حیات الهی و…) می‌تواند خواسته‌ی انسان قرار بگیرد و انسان برای رسیدن به این زیبایی‌ها تکاپو کند و از خدا بخواهد که به این مراتب از زیبایی دست یابد ولی در اسماء جلال الهی اسمایی وجود دارد که این اسماء با عبودیت و بندگی انسان سازگار نیست مثلاً‌ یکی از اسماء جلال الهی جبار است، یکی از اسماء جلال الهی متکبر است، آیا انسان مجاز است که متصف به این اوصاف شود و بخواهد حظی از این اسماء هم داشته باشد؟ منشأ ابهام در اتصاف به اسماء جلال حق، این‌گونه از اسماء و صفات است.

اسماء حسنای الهی در قرآن کریم

ابتدا به قرآن کریم مراجعه کنیم. شاید جامع‌ترین آیاتی که در زمینه‌ی اسماء الهی در قرآن وجود دارد، همان آیات آخر سوره‌ی حشر است. چند آیه اسماء الهی را پشت‌سر یکدیگر آورده و بعد برای این‌که شبهه‌ی انحصار هم وجود نداشته باشد، اضافه کرده است: «وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى».

مثلاً در آیه‌ی 23 سوره‌ی حشر: «هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِنُ الْعَزِيزُ الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ» تعدادی از اسماء الهی در این‌جا هست: «هُوَ اللَّهُ الَّذِي لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ» که این بخش فعلاً محل صحبت نیست، «الْمَلِكُ» فرمانروا، کسی که تدبیر مردم را به‌دست دارد. «الْقُدُّوسُ» کسی که در نهایت قداست و پاکی‌ست. «السَّلَامُ» آن کسی که به‌جز سلامت و عافیت از او چیزی برنمی‌خیزد و به‌غیر از سلام و عافیت با کسی مواجهه پیدا نمی‌کند. «الْمُؤْمِنُ» کسی که امان می‌دهد و امنیت می‌بخشد. «الْمُهَيْمِنُ» آن کسی که بر هرچیزی سلطه و هیمنه دارد. «الْعَزِيزُ» آن کس که مطلقاً‌ غالب است و هیچ‌کس و هیچ‌چیز او را مغلوب قرار نمی‌دهد. «الْجَبَّارُ» کسی که قطعاً‌ آن‌چه که می‌شکند و خسارت می‌بیند و آسیب می‌بیند را جبران می‌کند یا آن که اراده‌اش در همه‌ی اشیاء نافذ است چه بخواهند و چه نخواهند. «الْمُتَكَبِّرُ» آن کس که لباس کبریاء به تن دارد و آن را اظهار می‌نماید. «سُبْحَانَ اللَّهِ عَمَّا يُشْرِكُونَ».

این آیات به عنوان یک نمونه، هم مشتمل بر اوصاف جمال است و هم مشتمل بر اوصاف جلال. وقتی گفته می‌شود: «السَّلَامُ» از اوصاف جمال است، «الْمُؤْمِنُ» هم از اوصاف جمال است اما «الْجَبَّارُ الْمُتَكَبِّرُ» از اوصاف جلال الهی است. آیا اتصاف به این اوصاف یکسان یا متفاوت است؟

ترکیب و ترتیب خاص اسماء حسنی در این آیه

چون این آیه را مرور کردیم و الفاظ اسماء را هم اجمالاً معنا کردم (ممکن است تفاوت‌هایی در مورد این اسماء از نظر معنی وجود داشته باشد ولی بنده برحسب آن‌چه که علامه طباطبایی(ره) آیه را معنا کرده است، این اسماء را توضیح دادم)، اشاره کنم که خود این ترتیب و چینش اسماء هم از نظر علماء و متفکرین اسلامی دارای معنای خاصی‌ست یعنی تک‌تک این اسماء معنایی دارد و کنار هم قرار گرفتن آنها هم معنای اضافه‌ای را ارائه می‌کند. در این‌جا برخی بزرگان به نکته‌ای اشاره کرده‌اند و مرحوم مطهری هم این مطلب را پذیرفته است (هرچند پیش از ایشان هم مطرح شده بوده است).

آن نکته این‌ست که ترکیب این اسماء در کنار یکدیگر یک مطلبی را می‌فهماند و آن این‌که اول خدا فرمود: «الْمَلِكُ» (فرمانروایی، قدرت، سلطه‌ی بر حیات و زندگی انسان) که اسم جلال است. خود این اسم جلال در ذهن انسان یک رعب و وحشتی ایجاد می‌کند چون اساساً فرمانروایی در عرف انسان‌ها آمیخته‌ی با تعدی و تجاوز است و انسان‌ها در طول تاریخ گرفتار فرمانروایان فاسد و ظالم بوده‌اند. این فسادی که در مصداق به‌صورت غالبی وجود دارد، باعث این شده که خود این مفهوم فرمانروایی(المَلِک) هم در ذهن انسان‌ها یک مفهوم منفی تلقی شود. خداوند می‌خواهد بگوید که فرمانروایی من از نوع فرمانرواها و فرمانروایی‌های آلوده‌ی به انواع ظلم و فساد نیست، لذا بعد از «الْمَلِكُ» اضافه کرد: «الْقُدُّوسُ» که «قدوس» دلالت بر نزاهت و طهارت می‌کند، خودش یک اسم مستقل است اما وقتی در کنار ملک قرار گرفت، آن نگرانی و کدورت که در انسان از مفهوم فرمانروایی به وجود می‌آید را زایل می‌کند که این ملک و فرمانروایی چیز دیگری‌ست، پاک‌ِ پاکِ پاک آن هم با صیغه‌ی مبالغه «اَلْقُدُّوسُ». قداست پاکی‌ست و صیغه‌ی مبالغه «الْقُدُّوسُ» یعنی هیچ‌گونه نقص و ضعف و فتوری در آن نیست.

باز برای تأکید، اسم سوم اضافه شده است. این انتخاب از نظر متفکرین یک انتخاب معنادار است. این ترتیب هم خود یک معنایی دارد: «الْمَلِكُ الْقُدُّوسُ السَّلَامُ». «السَّلَامُ» هم می‌گوید که آن ملک و فرمانروایی، فرمانروایی توأم با سلامت و امنیت است. مواجهه‌ی این فرمانروا با همه‌ی مخلوقات براساس سلم و صفا و رحمت است. بعد مجدداً «المؤمن» الذی یعطی الامان آن کسی که به انسان‌ها و‌ به همه‌ی موجودات امن می‌بخشد. این بزرگواران فرموده‌اند این ترتیب برای این‌ست که انسان به خدا نزدیک شود و مبادا آن تعبیر ملک و فرمانروا، وحشت و خوفی در دل انسان ایجاد کند و انسان را نگران کند که این چه نوع فرمانروایی است و ما در این فرمانروایی چه وضعی پیدا خواهیم کرد؟

دو نوع ارتباط انسان با اسماء جلال الهی

بهرحال؛ برخی از این اسامی اسم جمال و برخی اسم جلال است. ارتباطی که انسان می‌تواند با اسماء جلال الهی برقرار کند، دو نوع ارتباط است.

نوع اول

نوع اول ارتباط این‌ست که این اسماء در جان انسان ظهور و بروز پیدا می‌کند و انسان توجه به این عظمت الهی پیدا می‌کند مثلاً «الْمُتَكَبِّرُ» اولا چه معنایی دارد؟ و ثانیا چه تأثیری بر وضع و جان انسان دارد؟

قبلاً اشاره کرده بودم که یکی از شاخه‌های معرفت، بحث از اسماءالله است. آثار زیادی در این زمینه تألیف شده و تحقیقات ارزشمندی در این زمینه وجود دارد؛ چه در عصر و زمان ما، متفکری بزرگوار مثل علامه طباطبایی رساله‌ای درباره‌ی اسماءالله دارد و چه پیش از ایشان بزرگانی که رساله‌های خاصی در این‌باره داشته‌اند که در قسمت‌هایی پیشین برخی از آن‌ها را معرفی کردم. یکی از بهترین آن رساله‌ها، رساله‌ای‌ست که مرحوم حاج‌آقا حسین درودآبادی (از شاگردان مرحوم ملاحسینقلی همدانی) تألیف کرده که به‌چاپ هم رسیده است. مرحوم حاج ملاهادی سبزواری هم به‌تناسب این‌که شرح دعای جوشن کبیر دارد، اسماء حسنای الهی را تبیین کرده است که آن هم اثری‌ست که به‌نام «شرح الاسماء الحسنی» در اختیار است. علمای گذشته هم شروحی دارند مثلا امام فخر رازی تألیف مستقلی دارد.

بیان صدرالدین قونوی

یکی از آثار بسیار ارزشمند در این زمینه شرح اسماء حسنایی است که صدرالدین قونوی تألیف کرده است. صدرالدین قونوی شاگرد ابن عربی و مبیّن افکار او و محقق در آراء اوست. شاید در تحقیقات عرفان نظری کمتر کسی مانند صدرالدین قونوی باشد. اگر در مذهب ابن‌عربی اختلاف‌نظرهایی وجود دارد ولی نسبت به صدرالدین قونوی نظر محققان بر آن‌ست که او شیعه است. شیخ آقا بزرگ تهرانی و بزرگان دیگر، بر تشیع او اصرار و تصریح دارند. مکاتباتی هم با مرحوم خواجه نصیر الدین طوسی دارد که ارزشمند و قابل توجه است. ایشان هم رساله‌ای درباره‌ی شرح اسماء حسنی دارند. برای این‌که ببینیم ارتباط انسان با اسماء جلال الهی مثلاً همین کلمه‌ی الْمُتَكَبِّرُ چگونه است، بیانی از این بزرگوار را برای شما نقل می‌کنم.

ایشان اول متکبر را معنا می‌کند؛ «الْمُتَكَبِّرُ مِن الکبریاء هو الذی لایقدر احد علی هتک ستره» اصل معنایش کبریاء است و کبریاء یعنی هیچ‌کس نمی‌تواند ستر او را هتک کند، هیچ‌کس نمی‌تواند به حریم او وارد شود که کنایه‌ از عظمت و بزرگی حق‌تعالی است. «فلا یقهره احد علی ملکه» هیچ‌کس نمی‌تواند خدا را در ملک و حکومتش مقهور دهد و حتی هیچ‌کس نمی‌تواند به او احسانی داشته باشد چون هرچه که از احسان است از آن اوست: «و لا أن یحسن الیه لأنه هو الذی بیده الاحسان و منه الغفران»(شرح الاسماء الحسنی، ص159). البته این‌که متکبر به‌ چه معنایی است، تقریباً‌ در این زمینه علماء و محققین نظر یکسانی دارند. مرحوم علامه طباطبایی نیز همین تعبیر را دارد: «المتکبر الذی تَلَبَّس بالکبریاء و ظهر بها»(المیزان، ج19، ص222) آن‌که جامه‌ی کبریاء و بزرگی و عظمت بر تن می‌کند و آن را اظهار کند.

آن‌چه به بحث ما مربوط می‌شود، ادامه کلام صدرالدین قونوی است که چگونه می‌توان تشخیص داد که این اسم «الْمُتَكَبِّرُ» بر قلب انسان غالب شده و انسان آن را دریافت کرده است؟ بر چه کسی سلطان این اسم غلبه پیدا می‌کند؟ کلمه‌ی «متکبر» و مفهومی که از آن به ذهن می‌ْآید روشن است و محل بحث نیست اما اینکه وقتی انسان در دلش حقیقت این اسم را دریافت کند، چه اتفاقی می‌افتد، این محل بحث این بزرگان است. این‌جا صدرالدین قونوی این‌طور می‌گوید: علامت این‌که شخصی توانسته است این «الْمُتَكَبِّرُ» را درک کند و این اسم به قلبش وارد شده یا وارد نشده، این است که اگر این اسم بر قلب کسی وارد شود، هرگز مخالفت با حق‌تعالی نمی‌کند. آن کسی که توجه به عظمت و کبریایی حق‌تعالی داشته باشد، امکان ندارد معصیت نسبت به حق‌تعالی داشته باشد. هروقت انسان از اسم الْمُتَكَبِّرُ که توجه به کبریایی حق‌تعالی‌ست، غفلت پیدا کرد، آن‌وقت جرأت پیدا می‌کند که مخالفت با حق‌تعالی پیدا کند و بعد آن اسماء جمال الهی (مثل عفو و مغفرت و…) می‌آیند انسان را حفظ و نگهداری می‌کنند.

از همین‌جا معلوم می‌شود که چرا برخی جرأت بر مخالفت پیدا نمی‌کنند و معصیت از آن‌ها سرنمی‌زند ولی برای برخی دیگر معصیت و گناه کار ساده و آسانی‌ست. سرّش همین است: «و علامة استقرار آثار هذا الاسم فی باطن العبد أن لا یقع منه مخالفة الحق ابداً مادام العبد تحت حکمه» تا انسان تحت حکم این اسم قرار دارد و این اسم کبریایی حق بر دل او سلطه دارد، امکان معصیت ندارد، در برابر هر زمینه‌ای از گناه که قرار بگیرد مانند یوسف صدیق می‌گوید: معاذ الله یعنی کبریایی حق را می‌بیند و مشاهده می‌کند. «لغلبة استیلاء‌ الصفة علیه» این صفت کبریایی حق، بر قلب او غلبه پیدا کرده و جلوی گناه را می‌گیرد. «و اما من أجرأه علی خلاف الحق ما یشهد من صفات العفو و المغفرة و نهی القنوط فما عنده رائحة من صفة الکبریاء و المتکبر» آن کسی که جرأت بر مخالفت دارد، معلوم می‌شود کبریایی حق را دریافت نکرده است. «فإنَّ المحقّق فی هذا المشهد لایخلو من وجلٍ» هرکس که این صفت در او تحقق پیدا کند، خوف پیدا می‌کند. «تحقق» کلمه‌ای‌ست که اهل معرفت خیلی روی آن اصرار دارند، اینکه اسم زبانی و لقلقه‌ی زبان تأثیر چندانی ندارد، آن مفهوم ذهنی هم تأثیر چندانی ندارد. اگر این زبان و آن ذهن و فکر بتواند انسان را وارد کند که این اسماء در وجود او تحقق پیدا کند، آن‌وقت اثر خواهد داشت، اصلا معنای ذکر همین است.

به‌هرحال اگر کسی در این منزلگاه قرار گرفت، او یک آدم نگران است و خوفی در برابر کبریای الهی پیدا می‌کند. «وکلّما ازداد معرفته و علمه بکبریاء الحق ازداد خوفُه»(شرح الاسماء الحسنی، ص160) هر مقداری که این توجه به کبریاء الهی و معرفت نسبت به این کبریایی حق بیشتر شود، آن حالت خوف که جنبه‌ی بازدارندگی دارد، شدت پیدا می‌کند. این یک نوع اتصاف به اسماء جلال الهی است که در شخص تجلیات جلالی پیدا می‌شود و در اثر این تجلیات جلالی، نسبت به عظمت الهی آثاری در رفتار او پیدا می‌شود و در عبودیت و بندگی او (که در قسمت‌های گذشته اشاراتی در این زمینه داشتیم).

نوع دوم

نوع دوم از اثری که این اسماء جلالی حق می‌تواند داشته باشد، این‌ست که شخص خودش متصف به این صفات شود، نه این‌که این صفات الهی در او ظهور و تجلی پیدا کند. مثلاً همان‌طوری که خداوند عزیز است، او هم در رفتار خودش بلکه در جان خودش احساس عزت کند. چه اشکالی دارد؟! عزت از اسماء جلال الهی‌ست: «وَلِلَّهِ الْعِزَّةُ وَلِرَسُولِهِ وَلِلْمُؤْمِنِينَ»(سوره منافقون، آیه8) عزت الهی را پیغمبر دارد و این عزت برای مؤمن هم هست و هیچ محدودیتی هم در این زمینه وجود ندارد. البته این عزت پیغمبر و مومن، می‌تواند نمودی از عزت الهی باشد و استقلالی در برابر عزت الهی نیست. همان‌طوری که خداوند حی است و حیات را افاضه می‌کند و درخت در یک مرتبه‌ای، حیوان در یک مرتبه‌ای و انسان در یک مرتبه‌ای حیات پیدا می‌کند. همان‌طور که خداوند عالم هست و این علم افاضه می‌شود: «عَلَّمَ الْإِنْسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ»(ُوره علق، آیه5) و برای انسان هم حظ و بهره‌ای از علم هست. همان‌طوری که خداوند «عَالِمُ الْغَيْبِ» است، ممکن است خداوند همان علم غیب را افاضه کند که در قرآن کریم هست: «عَالِمُ الْغَيْبِ فَلَايُظْهِرُ عَلَى غَيْبِهِ أَحَدًا إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ»(سوره جن، آیه26و27).

امکان اتصاف انسان به اسماء جلال با حفظ عبودیت او

آیا ممکن است عبد به همه اسماء جلال الهی متصف شود؟ پاسخ‌های مختلفی به این سؤال می‌توان داد ولی آن پاسخی که روشن‌تر و ساده‌تر است را خدمت‌تان عرض می‌کنم: بله! انسان عبد است و حق‌تعالی رب است،  خدا مالک است و انسان مملوک و بنده است، خدا غنی است و ما فقیر هستیم، تعابیری که از مناجات امیرالمؤمنین(ع) در مسجد کوفه نقل شده که خدا رب است و ما مربوب، خدا غنی است و ما فقیر و… عرض‌ ما این‌جا این‌ست که انسان به اوصاف جلال الهی هم متصف می‌شود اما با حفظ عبودیتش یعنی به تناسب عبودیت این اتصاف صورت می‌گیرد ولی هرکجا که این اتصاف با عبودیت انسان تنافی پیدا کند، نه، آن اتصاف برای ذات مقدس ربوبی خواهد بود. لذا وقتی می‌گوییم: «اَلْقُدُّوسُ» یعنی آن موجودی که پاک است و منزه است. مظهر اسم قدوس ملائکه هستند چون نواقص و محدودیت‌هایی در عالم ماده وجود دارد و ما در عالم ماده این محدودیت‌ها را داریم، ما هستیم و تنفس، ما هستیم و تغذیه، ما هستیم و بسیاری از شرایط دیگر و وابستگی به این شرایط ولی موجودات مجرد و ملائکه این وابستگی‌ها را ندارند پس آن‌ها در تجلی اسم قدوس نسبت به موجودات مادی جلوتر هستند اما آن‌ها هم در محدودیت‌های خودشان باید ملاحظه شوند، آن‌ها هم نمی‌توانند تجلی کاملی از اسم «اَلْقُدُّوسُ» داشته باشند. درست است که در ظهور «اَلْقُدُّوسُ» از موجودات دیگر جلوتر هستند اما در عین‌حال آن‌ها هم نمی‌تواند به‌صورت کامل «اَلْقُدُّوسُ» را نشان دهند.

وقتی هم می‌گوییم: «المُتَکَبِّر» یعنی آن موجودی که دارای کبریایی است. اگر مقصود از این عظمت و کبریایی، این‌ست که انسان در مراتب کمال خودش به خدا نزدیک می‌شود، قرب پیدا می‌کند، همه‌ی موجودات هستی و همه‌ی مخلوقات را پشت‌سر می‌گذارد، این هم جلوه‌ای از کبریایی حق‌ است که در انسان به صورت نسبی ظهور پیدا می‌کند؛ با تأکید بر روی کلمه‌ی «نسبی» چون تمام این صفات در حق‌تعالی به‌صورت مطلق است: العلم مطلق، الحیات مطلق، القادر مطلق و.. همه‌ی این‌ها تنزل پیدا می‌کند، موجودات زنده حیات دارند اما حیات محدود و همین حیات محدود و نسبی جلوه‌ای از حیات الهی است. آن انسان کامل که در میان همه‌ی موجودات سبقت می‌گیرد، بالا و بالاتر می‌رود و همه‌ی موجودات تحت قدرت او و سلطه‌ی او قرار می‌گیرد، او هم در نظام آفرینش جلوه‌ای از کبریایی حق‌تعالی را پیدا می‌کند ولی….

ممنوعیت ابراز کبریایی

یک «ولی» دارد که باید خیلی خوب به آن توجه کرد و آن ولی این است که همان کسی که در سیر موجودات از همه‌ی مخلوقات سبقت می‌گیرد و جلو می‌رود و حتی ملائکه‌ی الهی را هم پشت‌سر می‌گذارد (که انسان کامل باشد)، همو وقتی که در دنیا و در میان انسان‌ها زندگی می‌کند، حق این‌که این کبریایی را در مرئی و منظر دیگران قرار دهد و بخواهد مانور کبریایی و عظمت دهد، برای او این کار جایز نیست. می‌خواهیم بگوییم توحید یک حریمی دارد و برای این ‌که این حریم حفظ شود، برخی از اسماء الهی هست که انسان نباید خود را در این اسماء ببیند و برای دیگران ظهور و نمودی پیدا کند. کمالات واقعی پیدا کرده، بسیار عالی! نوش‌جانش! می‌تواند هرچه بیشتر و بیشتر این کمالات را پیدا کند و از همه‌ی موجودات سبقت بگیرد، مرحبا! «وَعَلَّمَ آدَمَ الْأَسْمَاءَ كُلَّهَا» خدا می‌فرماید ما به آدم تعلیم اسماء کردیم همه‌ی آن‌ها را. پس چنین ظرفیتی برای انسان هست و این ظرفیت را هیچ موجود دیگری در نظام آفرینش ندارد. پس او می‌تواند سبقت بگیرد و نسبت به همه‌ی مادون خودش در نظام آفرینش کبریایی داشته باشد، امر کند امرش هم در مقام تکوین نافذ باشد و این می‌تواند اتفاق بیافتد. اما همین شخص وقتی که در زندگی دنیایی است، باید حریم توحید را حفظ کند یعنی قیافه‌ی کبریایی و ظهور و بروز کبریایی نداشته باشد.

قبلا به این جمله نهج‌البلاغه اشاره کرده بودم که امیرالمؤمنین(ع) در خطبه‌ی 234 نهج‌البلاغه این‌طور فرمودند: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَبِسَ الْعِزَّ وَ الْكِبْرِيَاءَ وَ اخْتَارَهُمَا لِنَفْسِهِ دُونَ‏ خَلْقِهِ، وَ جَعَلَهُمَا حِمًى وَ حَرَماً عَلَى غَيْرِهِ» سپاس آن خدایی که جامه‌ی عزت و کبریایی را پوشید و برای خود اختصاص داد. حضرت اضافه کردند: «دُونَ‏ خَلْقِهِ» برای خود و نه برای خلقش. دوباره حضرت فرمودند: «وَ جَعَلَهُمَا حِمًى» این یک حریم است، این یک قرق‌گاه است و کسی حق این که در زندگی دنیایی خودش بخواهد این کبربایی را به نمایش بگذارد و مانور کبریایی داشته باشد، ندارد. «وَ اصْطَفَاهُمَا لِجَلَالِهِ» و آن را برای جلال خودش اختصاص داد. «وَ جَعَلَ اللَّعْنَةَ عَلَى مَنْ نَازَعَهُ فِيهِمَا مِنْ عِبَادِهِ» و هریک از بندگان که بخواهند قیافه بگیرند و خود را بزرگ نشان دهند، ملعون از طرف خدا هستند. یک جمله‌ی دیگر هم در خطبه‌ی 252 نهج‌البلاغه بود که آن‌جا هم امیرالمؤمنین علی(ع) همین مطلب را مطرح کردند.

اخبار مرتبط

پاسخ دیدگاه

لطفا نظر خود را وارد کنید
نام خود را بنویسید